۱۳۹۴ دی ۳۰, چهارشنبه

شام آخر و چگونگی دستگیری عیسی مسیح در باغ جتسیمانی

                                                                                                                                                        شام‌ آخر


(مرقس‌ ۱۴:۱۷-۲۵، لوقا ۲۲:۱۴-۳۰، یوحنا ۱۳:۲۱-۳۰)۲۰  چون‌ وقت‌ شام‌ رسید با آن‌ دوازده‌ بنشست‌.  ۲۱  و وقتی‌ که‌ ایشان‌ غذا می‌خوردند، او گفت‌: «هرآینه‌ به‌ شما می‌گویم‌ که‌ یکی‌ از شما مرا تسلیم‌ می‌کند!»  ۲۲  پس‌ بغایت‌ غمگین‌ شده‌، هر یک‌ از ایشان‌ به‌ وی‌ سخن‌ آغاز کردند که‌ «خداوندا آیا من‌ آنم‌؟»  ۲۳  او در جواب‌ گفت‌: «آنکه‌ دست‌ با من‌ در قاب‌ فرو برد، همان‌ کس‌ مراتسلیم‌ نماید!  ۲۴  هرآینه‌ پسر انسان‌ به‌ همانطور که‌ درباره‌ او مکتوب‌ است‌ رحلت‌ می‌کند. لیکن‌ وای‌ بر آنکسی‌ که‌ پسر انسان‌ بدست‌ او تسلیم‌ شود! آن‌ شخص‌ را بهتر بودی‌ که‌ تولّد نیافتی‌!»  ۲۵  و یهودا که‌ تسلیم‌ کننده‌ وی‌ بود، به‌ جواب‌ گفت‌: «ای‌ استاد آیا من‌ آنم‌؟» به‌ وی‌ گفت‌: «تو خود گفتی‌!» ۲۶  و چون‌ ایشان‌ غذا می‌خوردند، عیسی‌ نان‌ را گرفته‌، برکت‌ داد و پاره‌ کرده‌، به‌ شاگردان‌ داد و گفت‌: «بگیرید و بخورید، این‌ است‌ بدن‌ من‌.»  ۲۷  و پیاله‌ را گرفته‌، شکر نمود و بدیشان‌ داده‌، گفت‌: «همه‌ شما از این‌ بنوشید،  ۲۸  زیرا که‌ این‌ است‌ خون‌ من‌ در عهد جدید که‌ در راه‌ بسیاری‌ بجهت‌ آمرزش‌ گناهان‌ ریخته‌ می‌شود.  ۲۹  امّا به‌ شما می‌گویم‌ که‌ بعد از این‌ از میوه‌ مَوْ دیگر نخواهم‌ نوشید تا روزی‌ که‌ آن‌ را با شما در ملکوت‌ پدر خود، تازه‌ آشامم‌.»پیشگویی‌ انکار پطرس‌(مرقس‌ ۱۴:۲۶-۳۱)۳۰  پس‌ تسبیح‌ خواندند و به‌سوی‌ کوه‌ زیتون‌ روانه‌ شدند.  ۳۱  آنگاه‌ عیسی‌ بدیشان‌ گفت‌: «همه‌ شما امشب‌ درباره‌ من‌ لغزش‌ می‌خورید چنانکه‌ مکتوب‌ است‌ که‌ شبان‌ را می‌زنم‌ و گوسفندان‌ گله‌ پراکنده‌ می‌شوند.  ۳۲  لیکن‌ بعد از برخاستنم‌، پیش‌ از شما به‌ جلیل‌ خواهم‌ رفت‌.»  ۳۳  پطرس‌ در جواب‌ وی‌ گفت‌: «هر گاه‌ همه‌ درباره‌ تو لغزش‌ خورند، من‌ هرگز نخورم‌.»  ۳۴  عیسی‌ به‌ وی‌ گفت‌: «هرآینه‌ به‌ تو می‌گویم‌ که‌ در همین‌ شب‌ قبل‌ از بانگ‌ زدن‌ خروس‌، سه‌ مرتبه‌ مرا انکار خواهی‌ کرد!»  ۳۵  پطرس‌ به‌ وی‌ گفت‌: «هرگاه‌ مردنم‌ با تولازم‌ شود، هرگز تو را انکار نکنم‌!» و سایر شاگردان‌ نیز همچنان‌ گفتند.باغ‌ جتسیمانی‌(مرقس‌ ۱۴:۳۲-۴۲، لوقا ۲۲:۳۹-۴۶)۳۶  آنگاه‌ عیسی‌ با ایشان‌ به‌ موضعی‌ که‌ مسمّی‌ به‌ جتسیمانی‌ بود رسیده‌، به‌ شاگردان‌ خود گفت‌: «در اینجا بنشینید تا من‌ رفته‌، در آنجا دعا کنم‌.» ۳۷  و پطرس‌ و دو پسر زِبِدی‌ را برداشته‌، بی‌نهایت‌ غمگین‌ و دردناک‌ شد.  ۳۸  پس‌ بدیشان‌ گفت‌: «نَفْسِ من‌ از غایت‌ الم‌ مشرف‌ به‌ موت‌ شده‌ است‌. در اینجا مانده‌ با من‌ بیدار باشید.»  ۳۹  پس‌ قدری‌ پیش‌ رفته‌، به‌ روی‌ در افتاد و دعا کرده‌، گفت‌: «ای‌ پدر من‌، اگر ممکن‌ باشد این‌ پیاله‌ از من‌ بگذرد؛ لیکن‌ نه‌ به‌ خواهش‌ من‌، بلکه‌ به‌ اراده‌ تو.»  ۴۰  و نزد شاگردان‌ خود آمده‌، ایشان‌ را در خواب‌ یافت‌. و به‌ پطرس‌ گفت‌: «آیا همچنین‌ نمی‌توانستید یک‌ ساعت‌ با من‌ بیدار باشید؟  ۴۱  بیدار باشید و دعا کنید تا در معرض‌ آزمایش‌ نیفتید! روح‌ راغب‌ است‌، لیکن‌ جسم‌ ناتوان‌.»  ۴۲  و بار دیگر رفته‌، باز دعا نموده‌، گفت‌: «ای‌ پدر من‌، اگر ممکن‌ نباشد که‌ این‌ پیاله‌ بدون‌ نوشیدن‌ از من‌ بگذرد، آنچه‌ اراده‌ تو است‌ بشود.»  ۴۳  و آمده‌، باز ایشان‌ را در خواب‌ یافت‌ زیرا که‌ چشمان‌ ایشان‌ سنگین‌ شده‌ بود. ۴۴ پس‌ ایشان‌ را ترک‌ کرده‌، رفت‌ و دفعه‌ سوم‌ به‌ همـان‌ کلام‌ دعـا کرد.  ۴۵  آنگاه‌ نـزد شاگردان‌ آمده‌، بدیشان‌ گفت‌: «مابقی‌ را بخوابید و استراحت‌ کنید. الحال‌ ساعت‌ رسیده‌ است‌ که‌ پسر انسان‌ به‌ دست‌ گناهکاران‌ تسلیم‌ شود. ۴۶ برخیزیـد برویم‌. اینک‌ تسلیم‌ کننـده‌ من‌نزدیک‌ است‌!»دستگیری‌ عیسی‌(مرقس‌ ۱۴:۴۳-۵۲، لوقا ۲۲:۴۷-۵۳، یوحنا ۱۸:۱-۱۱)۴۷  و هنوز سخن‌ می‌گفت‌ که‌ ناگاه‌ یهودا که‌ یکی‌ از آن‌ دوازده‌ بود با جمعی‌ کثیر با شمشیرها و چوبها از جانب‌ رؤساء کَهَنه‌ و مشایخ‌ قوم‌ آمدند.  ۴۸  و تسلیم‌ کننده‌ او بدیشان‌ نشانی‌ داده‌، گفته‌ بود: «هر که‌ را بوسه‌ زنم‌، همان‌ است‌. او را محکم‌ بگیرید.»  ۴۹  در ساعت‌ نزد عیسی‌ آمده‌، گفت‌: «سلام‌ یا سیدی‌!» و او را بوسید.  ۵۰  عیسی‌ وی‌ را گفت‌: «ای‌ رفیق‌، از بهر چه‌ آمدی‌؟» آنگاه‌ پیش‌ آمده‌، دست‌ بر عیسی‌ انداخته‌، او را گرفتند. ۵۱  و ناگاه‌ یکی‌ از همراهان‌ عیسی‌ دست‌ آورده‌، شمشیر خود را از غلاف‌ کشیده‌، بر غلام‌ رئیس‌ کهنه‌ زد و گوشش‌ را از تن‌ جدا کرد.  ۵۲  آنگاه‌ عیسی‌ وی‌ را گفت‌: «شمشیر خود را غلاف‌ کن‌، زیرا هر که‌ شمشیر گیرد، به‌ شمشیر هلاک‌ گردد. ۵۳  آیا گمان‌ می‌بری‌ که‌ نمی‌توانم‌ الحال‌ از پدر خود درخواست‌ کنم‌ که‌ زیاده‌ از دوازده‌ فوج‌ از ملائکه‌ برای‌ من‌ حاضر سازد؟  ۵۴  لیکن‌ در این‌ صورت‌ کتب‌ چگونه‌ تمام‌ گردد که‌ همچنین‌ می‌بایست‌ بشود؟»  ۵۵  در آن‌ ساعت‌، به‌ آن‌ گروه‌ گفت‌: «گویا بر دزد بجهت‌ گرفتن‌ من‌ با تیغها و چوبها بیرون‌ آمدید! هر روز با شما در هیکل‌ نشستـه‌، تعلیـم‌ می‌دادم‌ و مرا نگرفتید.  ۵۶  لیکن‌ این‌ همه‌ شـد تا کتب‌ انبیـا تمام‌ شـود.» در آن‌ وقـت‌ جمیـع‌ شاگردان‌ او را واگـذارده‌، بگریختند.

0 نظرات:

ارسال یک نظر