۱۳۹۲ دی ۲۵, چهارشنبه

کتاب اول پادشاهان (عهد قدیم)


نقشه‌ سلطنت‌ ادُنیا

۱         و داود پادشاه‌ پیر و سالخورده‌ شده‌، هر چند او را به‌ لباس‌ می‌پوشانیدند، لیکن‌ گرم‌ نمی‌شد.  ۲  و خادمانش‌ وی‌ را گفتند: «به‌ جهت‌ آقای‌ ما، پادشاه‌، باکره‌ای‌ جوان‌ بطلبند تا به‌ حضور پادشاه‌ بایستد و او را پرستاری‌ نماید، و در آغوش‌ تو بخوابد تا آقای‌ ما، پادشاه‌، گرم‌ بشود.»  ۳  پس‌ در تمامی‌ حدود اسرائیل‌ دختری‌ نیکو منظر طلبیدند و اَبیشَکِ شونمیه‌ را یافته‌، او را نزد پادشاه‌ آوردند.  ۴  و آن‌ دختر بسیار نیکو منظر بود و پادشاه‌ را پرستاری‌ نموده‌، او را خدمت‌ می‌کرد. امّا پادشاه‌ او را نشناخت‌.
۵  آنگاه‌ اَدُنیا پسر حَجِّیت‌، خویشتن‌ را برافراشته‌، گفت‌: «من‌ سلطنت‌ خواهم‌ نمود.» و برای‌ خود ارابه‌ها و سواران‌ و پنجاه‌ نفر را که‌ پیش‌ روی‌ وی‌ بدوند، مهیا ساخت‌.  ۶  و پدرش‌ او را در تمامی‌ ایام‌ عمرش‌ نرنجانیده‌، و نگفته‌ بود چرا چنین‌ و چنان‌ می‌کنی‌، و او نیز بسیار خوش‌اندام‌ بود و مادرش‌ او را بعد از اَبْشالوم‌ زاییده‌ بود.  ۷  و با یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌ و ابیاتار کاهن‌ مشورت‌ کرد و ایشان‌ اَدُنیا را اعانت‌ نمودند.  ۸  و اما صادوق‌ کاهن‌ و بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ و ناتان‌ نبی‌ و شِمْعِی‌ و رِیعی‌ و شجاعانی‌ که‌ از آن‌ داود بودند، با اَدُنیا نرفتند.
۹  و اَدُنیا گوسفندان‌ و گاوان‌ و پرواریها نزد سنگ‌ زُوحَلَت‌ که‌ به‌ جانب‌ عین‌ روجَل‌ است‌، ذبح‌نمود، و تمامی‌ برادرانش‌، پسران‌ پادشاه‌ را با جمیع‌ مردان‌ یهودا که‌ خادمان‌ پادشاه‌ بودند، دعوت‌ نمود.  ۱۰  اما ناتان‌ نبی‌ و بَنایاهُو و شجاعان‌ و برادر خود، سلیمان‌ را دعوت‌ نکرد.
۱۱  و ناتان‌ به‌ بَتْشَبَع‌، مادر سلیمان‌، عرض‌ کرده‌، گفت‌: «آیا نشنیدی‌ که‌ اَدُنیا، پسر حَجِّیت‌، سلطنت‌ می‌کند و آقای‌ ما داود نمی‌داند.  ۱۲  پس‌ حال‌ بیا تو را مشورت‌ دهم‌ تا جان‌ خود و جان‌ پسرت‌، سلیمان‌ را برهانی‌.  ۱۳  برو ونزد داود پادشاه‌ داخل‌ شده‌، وی‌ را بگو که‌ ای‌ آقایم‌ پادشاه‌، آیا تو برای‌ کنیز خود قسم‌ خورده‌، نگفتی‌ که‌ پسر تو سلیمان‌، بعد از من‌ پادشاه‌ خواهد شد؟ و او بر کرسی من‌ خواهد نشست‌؟ پس‌ چرا اَدُنیا پادشاه‌ شده‌ است‌؟ ۱۴  اینک‌ وقتی‌ که‌ تو هنوز در آنجا با پادشاه‌ سخن‌ گویی‌، من‌ نیز بعد از تو خواهم‌ آمد و کلام‌ تو را ثابت‌ خواهم‌ کرد.»
۱۵  پس‌ بَتْشَبَع‌ نزد پادشاه‌ به‌ اطاق‌ درآمد و پادشاه‌ بسیار پیر بود و اَبیشَک‌ شونمیه‌، پادشاه‌ را خدمت‌ می‌نمود.  ۱۶  و بَتْشَبَع‌ خم‌ شده‌، پادشاه‌ را تعظیم‌ نمود و پادشاه‌ گفت‌: «تو را چه‌ شده‌ است‌؟»  ۱۷  او وی‌ را گفت‌: «ای‌ آقایم‌ تو برای‌ کنیز خود به‌ یهُوَه‌ خدای‌ خویش‌ قسم‌ خوردی‌ که‌ پسر تو، سلیمان‌ بعد از من‌ پادشاه‌ خواهد شد و او بر کرسی‌ من‌ خواهد نشست‌.  ۱۸  و حال‌ اینک‌ اَدُنیا پادشاه‌ شده‌ است‌ و آقایم‌ پادشاه‌ اطلاع‌ ندارد. ۱۹ و گاوان‌ و پرواریها و گوسفندان‌ بسیار ذبح‌کرده‌، همه‌ پسران‌ پادشاه‌ و ابیاتار کاهن‌ و یوآب‌، سردار لشکر را دعوت‌ کرده‌، اما بنده‌ات‌ سلیمان‌ را دعوت‌ ننموده‌ است‌.  ۲۰  و اما ای‌ آقایم‌ پادشاه‌، چشمان‌ تمامی‌ اسرائیل‌ به‌ سوی‌ توست‌ تا ایشان‌ را خبر دهی‌ که‌ بعد از آقایم‌، پادشاه‌، کیست‌ که‌ بر کرسی‌ وی‌ خواهد نشست‌.  ۲۱  والاّ واقع‌ خواهد شد هنگامی‌ که‌ آقایم‌ پادشاه‌ با پدران‌ خویش‌ بخوابد که‌ من‌ و پسرم‌ سلیمان‌ مقصّر خواهیم‌ بود.»
۲۲  و اینک‌ چون‌ او هنوز با پادشاه‌ سخن‌ می‌گفت‌، ناتان‌ نبی‌ نیز داخل‌ شد.  ۲۳  و پادشاه‌ را خبر داده‌، گفتند که‌ «اینک‌ ناتان‌ نبی‌ است‌.» و او به‌ حضور پادشاه‌ درآمده‌، رو به‌ زمین‌ خم‌ شده‌، پادشاه‌ را تعظیم‌ نمود.  ۲۴  و ناتان‌ گفت‌: «ای‌ آقایم‌ پادشاه‌، آیا تو گفته‌ای‌ که‌ اَدُنیا بعد از من‌ پادشاه‌ خواهد شد و او بر کرسی‌ من‌ خواهد نشست‌؟ ۲۵ زیرا که‌ امروز او روانه‌ شده‌، گاوان‌ و پرواریها و گوسفندان‌ بسیار ذبح‌ نموده‌، و همه‌ پسران‌ پادشاه‌ و سرداران‌ لشکر و ابیاتار کاهن‌ را دعوت‌ کرده‌ است‌، و اینک‌ ایشان‌ به‌ حضورش‌ به‌ اکل‌ و شرب‌ مشغولند و می‌گویند اَدُنیای‌ پادشاه‌ زنده‌ بماند. ۲۶  لیکن‌ بنده‌ات‌ مرا و صادوق‌ کاهن‌ و بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ و بنده‌ات‌، سلیمان‌ را دعوت‌ نکرده‌ است‌.  ۲۷  آیا این‌ کار از جانب‌ آقایم‌، پادشاه‌ شده‌ و آیا به‌ بنده‌ات‌ خبر ندادی‌ که‌ بعد از آقایم‌، پادشاه‌ کیست‌ که‌ بر کرسی‌ وی‌ بنشیند؟»

پادشاهی‌ سلیمان‌
۲۸  و داود پادشاه‌ در جواب‌ گفت‌: «بَتْشَبَع‌ را نزد من‌ بخوانید.» پس‌ او به‌ حضور پادشاه‌ درآمد و به‌ حضور پادشاه‌ ایستاد.  ۲۹  و پادشاه‌ سوگند خورده‌، گفت‌: «قسم‌ به‌ حیات‌  خداوند  که‌ جان‌ مرااز تمام‌ تنگیها رهانیده‌ است‌،  ۳۰  چنانکه‌ برای‌ تو، به‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌، قسم‌ خورده‌، گفتم‌ که‌ پسر تو، سلیمان‌ بعد از من‌ پادشاه‌ خواهد شد، و او به‌ جای‌ من‌ بر کرسی‌ من‌ خواهد نشست‌، به‌ همان‌ طور امروز به‌ عمل‌ خواهم‌ آورد.»  ۳۱  و بَتْشَبَع‌ رو به‌ زمین‌ خم‌ شده‌، پادشاه‌ را تعظیم‌ نمود و گفت‌: «آقایم‌، داودِ پادشاه‌ تا به‌ ابد زنده‌ بماند!»
۳۲  و داود پادشاه‌ گفت‌: «صادوق‌ کاهن‌ و ناتان‌ نبی‌ و بَنایاهُو بن‌ یهُویاداع‌ را نزد من‌ بخوانید.» پس‌ ایشان‌ به‌ حضور پادشاه‌ داخل‌ شدند.  ۳۳  و پادشاه‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «بندگان‌ آقای‌ خویش‌ را همراه‌ خود بردارید و پسرم‌، سلیمان‌ را بر قاطر من‌ سوار نموده‌، او را به‌ جِیحُون‌ ببرید.  ۳۴  و صادوق‌ کاهن‌ و ناتان‌ نبی‌ او را در آنجا به‌ پادشاهی‌ اسرائیل‌ مسح‌ نمایند و کَرِنّا را نواخته‌، بگویید: سلیمان‌ پادشاه‌ زنده‌ بماند!  ۳۵  و شما در عقب‌ وی‌ برآیید تا او داخل‌ شده‌، بر کرسی‌ من‌ بنشیند و او به‌ جای‌ من‌ پادشاه‌ خواهد شد، و او را مأمور فرمودم‌ که‌ بر اسرائیل‌ و بر یهودا پیشوا باشد.»  ۳۶  و بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ در جواب‌ پادشاه‌ گفت‌: «آمین‌! یهُوَه‌، خدای‌ آقایم‌، پادشاه‌ نیز چنین‌ بگوید.  ۳۷  چنانکه‌ خداوند  با آقایم‌، پادشاه‌ بوده‌ است‌، همچنین‌ با سلیمان‌ نیز باشد، و کرسی‌ وی‌ را از کرسی‌ آقایم‌ داودِ پادشاه‌ عظیم‌تر گرداند.»
۳۸  و صادوق‌ کاهن‌ و ناتان‌ نبی‌ و بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ و کریتیان‌ و فلیتیان‌ رفته‌، سلیمان‌ را بر قاطرِ داودِ پادشاه‌ سوار کردند و او را به‌ جِیحُون‌ آوردند.  ۳۹  و صادوق‌ کاهن‌، حُقّه‌ روغن‌ را از خیمه‌ گرفته‌، سلیمان‌ را مسح‌ کرد و چون‌ کَرِنّا را نواختند تمامی‌ قوم‌ گفتند: «سلیمان‌ پادشاه‌ زنده‌ بماند.»  ۴۰  و تمامی‌ قوم‌ در عقب‌ وی‌ برآمدند و قوم‌ نای‌ نواختند و به‌ فرح‌ عظیم‌ شادی‌ نمودند، به‌حدی‌ که‌ زمین‌ از آواز ایشان‌ منشق‌ می‌شد.
۴۱  و اَدُنیا و تمامی‌ دعوت‌ شدگانی‌ که‌ با او بودند، چون‌ از خوردن‌ فراغت‌ یافتند، این‌ را شنیدند و چون‌ یوآب‌ آواز کَرِنّا را شنید، گفت‌: «چیست‌ این‌ صدای‌ اضطراب‌ در شهر؟»  ۴۲  و چون‌ او هنوز سخن‌ می‌گفت‌، اینک‌ یوناتان‌ بن‌ ابیاتارِ کاهن‌ رسید و اَدُنیا گفت‌: «بیا زیرا که‌ تو مرد شجاع‌ هستی‌ و خبر نیکو می‌آوری‌.»  ۴۳  یوناتان‌ در جواب‌ اَدُنیا گفت‌: «به‌ درستی‌ که‌ آقای‌ ما، داودِ پادشاه‌، سلیمان‌ را پادشاه‌ ساخته‌ است‌.  ۴۴  و پادشاه‌، صادوق‌ کاهن‌ و ناتان‌ نبی‌ و بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ و کَرِیتیان‌ و فِلِیتیان‌ را با او فرستاده‌، او را بر قاطر پادشاه‌ سوار کرده‌اند.  ۴۵  و صادوق‌ کاهن‌ و ناتان‌ نبی‌، او را در جِیحُون‌ به‌ پادشاهی‌ مسح‌ کرده‌اند و از آنجا شادی‌ کنان‌ برآمدند، چنانکه‌ شهر به‌ آشوب‌ درآمد. و این‌ است‌ صدایی‌ که‌ شنیدید.  ۴۶  و سلیمان‌ نیز بر کرسی‌ سلطنت‌ جلوس‌ نموده‌ است‌.  ۴۷  و ایضاً بندگان‌ پادشاه‌ به‌ جهت‌ تهنیت‌ آقای‌ ما، داودِ پادشاه‌ آمده‌، گفتند: خدای‌ تو اسم‌ سلیمان‌ را از اسم‌ تو افضل‌ و کرسی‌ او را از کرسی‌ تو اعظم‌ گرداند. و پادشاه‌ بر بستر خود سجده‌ نمود.  ۴۸  و پادشاه‌ نیز چنین‌ گفت‌: متبارک‌ باد یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، که‌ امروز کسی‌ را که‌ بر کرسی‌ من‌ بنشیند، به‌ من‌ داده‌ است‌ و چشمان‌ من‌، این‌ را می‌بیند.»
۴۹  آنگاه‌ تمامی‌ مهمانان‌ اَدُنیا ترسان‌ شده‌، برخاستند و هرکس‌ به‌ راه‌ خود رفت‌.  ۵۰  و اَدُنیا از سلیمان‌ ترسان‌ شده‌، برخاست‌ و روانه‌ شده‌، شاخهای‌ مذبح‌ را گرفت‌.  ۵۱  و سلیمان‌ را خبر داده‌، گفتند که‌ «اینک‌ اَدُنیا از سلیمان‌ پادشاه‌می‌ترسد و شاخهای‌ مذبح‌ را گرفته‌، می‌گوید که‌ سلیمان‌ پادشاه‌ امروز برای‌ من‌ قسم‌ بخورد که‌ بنده‌ خود را به‌ شمشیر نخواهد کُشت‌.»  ۵۲  و سلیمان‌ گفت‌: «اگر مرد صالح‌ باشد، یکی‌ از مویهایش‌ بر زمین‌ نخواهد افتاد، اما اگر بدی‌ در او یافت‌ شود، خواهد مُرد.»  ۵۳  و سلیمان‌ پادشاه‌ فرستاد تا او را از نزد مذبح‌ آوردند و او آمده‌، سلیمان‌ پادشاه‌ را تعظیم‌ نمود و سلیمان‌ گفت‌: «به‌ خانه‌ خود برو.»

وصیت‌ داود به‌ سلیمان‌
۲     و چون‌ ایام‌ وفات‌ داود نزدیک‌ شد، پسر خود سلیمان‌ را وصیت‌ فرموده‌، گفت‌: ۲ «من‌ به‌ راه‌ تمامی‌ اهل‌ زمین‌ می‌روم‌. پس‌ تو قوی‌ و دلیر باش‌.  ۳  وصایای‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود را نگاه‌ داشته‌، به‌ طریق‌های‌ وی‌ سلوک‌ نما، و فرایض‌ و اوامر و احکام‌ و شهادات‌ وی‌ را به‌ نوعی‌ که‌ در تورات‌ موسی‌ مکتوب‌ است‌، محافظت‌ نما تا در هر کاری‌ که‌ کنی‌ و به‌ هر جایی‌ که‌ توجه‌ نمایی‌، برخوردار باشی‌.  ۴  و تا آنکه‌  خداوند ، کلامی‌ را که‌ درباره‌ من‌ فرموده‌ و گفته‌ است‌، برقرار دارد که‌ اگر پسران‌ تو راه‌ خویش‌ را حفظ‌ نموده‌، به‌ تمامی‌ دل‌ و به‌ تمامی‌ جان‌ خود در حضور من‌ به‌ راستی‌ سلوک‌ نمایند، یقین‌ که‌ از تو کسی‌ که‌ بر کرسی‌ اسرائیل‌ بنشیند، مفقود نخواهد شد.
۵  «و دیگر تو آنچه‌ را که‌ یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌ به‌ من‌ کرد می‌دانی‌، یعنی‌ آنچه‌ را با دو سردار لشکر اسرائیل‌ اَبْنِیر بن‌ نیر و عماسا ابن‌ یتَر کرد و ایشان‌ را کشت‌ و خون‌ جنگ‌ را در حین‌ صلح‌ ریخته‌، خون‌ جنگ‌ را بر کمربندی‌ که‌ به‌ کمر خود داشت و بر نعلینی‌ که‌ به‌ پایهایش‌ بود، پاشید.  ۶  پس‌ موافق‌ حکمت‌ خود عمل‌ نما و مباد که‌ موی‌ سفید او به‌ سلامتی‌ به‌ قبر فرو رود.  ۷  و اما با پسران‌ بَرْزِلاّی‌ جِلْعادی‌ احسان‌ نما و ایشان‌ از جمله‌ خورندگان‌ بر سفره‌ تو باشند، زیرا که‌ ایشان‌ هنگامی‌ که‌ از برادر تو اَبْشالوم‌ فرار می‌کردم‌، نزد من‌ چنین‌ آمدند.  ۸  و اینک‌ شِمْعِی‌ ابن‌ جیرای‌ بنیامینی‌ از بَحُوریم‌ نزد توست‌ و او مرا در روزی‌ که‌ به‌ مَحَنایم‌ رسیدم‌ به‌ لعنت‌ سخت‌ لعن‌ کرد، لیکن‌ چون‌ به‌ استقبال‌ من‌ به‌ اردن‌ آمد برای‌ او به‌ خداوند  قسم‌ خورده‌، گفتم‌ که‌ تو را با شمشیر نخواهم‌ کشت‌.  ۹  پس‌ الا´ن‌ او را بی‌گناه‌ مشمار زیرا که‌ مرد حکیم‌ هستی‌ و آنچه‌ را که‌ با او باید کرد، می‌دانی‌. پس‌ مویهای‌ سفید او را به‌ قبر با خون‌ فرود آور.»
۱۰  پس‌ داود با پدران‌ خود خوابید و در شهر داود دفن‌ شد.  ۱۱  و ایامی‌ که‌ داود بر اسرائیل‌ سلطنت‌ می‌نمود، چهل‌ سال‌ بود. هفت‌ سال‌ در حِبرون‌ سلطنت‌ کرد و در اورشلیم‌ سی‌ و سه‌ سال‌ سلطنت‌ نمود.  ۱۲  و سلیمان‌ بر کرسی‌ پدر خود داود نشست‌ و سلطنت‌ او بسیار استوار گردید.

سلطنت‌ سلیمان‌
۱۳  و اَدُنیا پسر حَجِّیت‌ نزد بَتْشَبَع‌، مادر سلیمان‌ آمد و او گفت‌: «آیا به‌ سلامتی‌ آمدی‌؟» او جواب‌ داد: «به‌ سلامتی‌.»  ۱۴  پس‌ گفت‌: «با تو حرفی‌ دارم‌.» او گفت‌: «بگو.»  ۱۵  گفت‌: «تو می‌دانی‌ که‌ سلطنت‌ با من‌ شده‌ بود و تمامی‌ اسرائیل‌ روی‌ خود را به‌ من‌ مایل‌ کرده‌ بودند تا سلطنت‌ نمایم‌.اما سلطنت‌ منتقل‌ شده‌، از آنِ برادرم‌ گردید زیرا که‌ از جانب‌  خداوند  از آن‌ او بود.  ۱۶  و الا´ن‌ خواهشی‌ از تو دارم‌؛ مسألت‌ مرا رد مکن‌.» او وی‌ را گفت‌: «بگو.»  ۱۷  گفت‌: «تمنّا این‌ که‌ به‌ سلیمان‌ پادشاه‌ بگویی‌ زیرا خواهش‌ تو را رد نخواهد کرد تا اَبیشَکِ شونمیه‌ را به‌ من‌ به‌ زنی‌ بدهد.»  ۱۸  بَتْشَبَع‌ گفت‌: «خوب‌، من‌ نزد پادشاه‌ برای‌ تو خواهم‌ گفت‌.»
۱۹  پس‌ بَتْشَبَع‌ نزد سلیمان‌ پادشاه‌ داخل‌ شد تا با او درباره‌ اَدُنیا سخن‌ گوید. و پادشاه‌ به‌ استقبالش‌ برخاسته‌، او را تعظیم‌ نمود و بر کرسی‌ خود نشست‌ و فرمود تا به‌ جهت‌ مادر پادشاه‌ کرسی‌ بیاورند و او به‌ دست‌ راستش‌ بنشست‌.  ۲۰  و او عرض‌ کرد: «یک‌ مطلب‌ جزئی‌ دارم‌ که‌ از تو سؤال‌ نمایم‌. مسألت‌ مرا رد منما.» پادشاه‌ گفت‌: «ای‌ مادرم‌ بگو زیرا که‌ مسألت‌ تو را رد نخواهم‌ کرد.» ۲۱  و او گفت‌: «اَبیشَکِ شونمیه‌ به‌ برادرت‌ اَدُنیا به‌ زنی‌ داده‌ شود.»  ۲۲  سلیمان‌ پادشاه‌، مادر خود را جواب‌ داده‌، گفت‌: «چرا اَبیشَکِ شونَمیه‌ را به‌ جهت‌ اَدُنیا طلبیدی‌؟ سلطنت‌ را نیز برای‌ وی‌ طلب‌ کن‌ چونکه‌ او برادر بزرگ‌ من‌ است‌، هم‌ به‌ جهت‌ او و هم‌ به‌ جهت‌ ابیاتار کاهن‌ و هم‌ به‌ جهت‌ یوآب‌ بن‌ صَرُویه‌.»  ۲۳  و سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ خداوند  قسم‌ خورده‌، گفت‌: «خدا به‌ من‌ مثل‌ این‌ بلکه‌ زیاده‌ از این‌ عمل‌ نماید اگر اَدُنیا این‌ سخن‌ را به‌ ضرر جان‌ خود نگفته‌ باشد.  ۲۴  و الا´ن‌ قسم‌ به‌ حیات‌  خداوند  که‌ مرا استوار نموده‌، و مرا بر کرسی‌ پدرم‌، داود نشانیده‌، و خانه‌ای‌ برایم‌ به‌ طوری‌ که‌ وعده‌ نموده‌ بود، برپا کرده‌ است‌ که‌ اَدُنیاامروز خواهد مرد.»  ۲۵  پس‌ سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ دست‌ بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ فرستاد و او وی‌ را زد که‌ مرد.
۲۶  و پادشاه‌ به‌ ابیاتار کاهن‌ گفت‌: «به‌ مزرعه‌ خود به‌ عناتوت‌ برو زیرا که‌ تو مستوجب‌ قتل‌ هستی‌، لیکن‌ امروز تو را نخواهم‌ کشت‌، چونکه‌ تابوت‌ خداوند، یهُوَه‌ را در حضور پدرم‌ داود برمی‌داشتی‌، و در تمامی‌ مصیبت‌های‌ پدرم‌ مصیبت‌ کشیدی‌.»  ۲۷  پس‌ سلیمان‌، ابیاتار را از کهانت‌  خداوند  اخراج‌ نمود تا کلام‌  خداوند  را که‌ درباره‌ خاندان‌ عیلی‌ در شیلوه‌ گفته‌ بود، کامل‌ گرداند.
۲۸  و چون‌ خبر به‌ یوآب‌ رسید، یوآب‌ به‌ خیمه‌ خداوند  فرار کرده‌، شاخهای‌ مذبح‌ را گرفت‌ زیرا که‌ یوآب‌، اَدُنیا را متابعت‌ کرده‌، هرچند اَبْشالوم‌ را متابعت‌ ننموده‌ بود.  ۲۹  و سلیمان‌ پادشاه‌ را خبر دادند که‌ یوآب‌ به‌ خیمه‌  خداوند  فرار کرده‌، و اینک‌ به‌ پهلوی‌ مذبح‌ است‌. پس‌ سلیمان‌، بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ را فرستاده‌، گفت‌: «برو و او را بکش‌.» ۳۰  و بَنایاهُو به‌ خیمه‌  خداوند  داخل‌ شده‌، او را گفت‌: «پادشاه‌ چنین‌ می‌فرماید که‌ بیرون‌ بیا.» او گفت‌: «نی‌، بلکه‌ اینجا می‌میرم‌.» و بَنایاهُو به‌ پادشاه‌ خبر رسانیده‌، گفت‌ که‌ «یوآب‌ چنین‌ گفته‌، و چنین‌ به‌ من‌ جواب‌ داده‌ است‌.»
۳۱  پادشاه‌ وی‌ را فرمود: «موافق‌ سخنش‌ عمل‌ نما و او را کشته‌، دفن‌ کن‌ تا خون‌ بی‌گناهی‌ را که‌ یوآب‌ ریخته‌ بود از من‌ و از خاندان‌ پدرم‌ دور نمایی‌.  ۳۲  و  خداوند  خونش‌ را بر سر خودش‌ رد خواهد گردانید به‌ سبب‌ اینکه‌ بر دو مرد که‌ از او عادل‌تر و نیکوتر بودند هجوم‌ آورده‌، ایشان‌ را باشمشیر کشت‌ و پدرم‌، داود اطلاع‌ نداشت‌، یعنی‌ اَبْنِیر بن‌ نیر، سردار لشکر اسرائیل‌ و عماسا ابن‌ یتَر، سردار لشکر یهودا.  ۳۳  پس‌ خون‌ ایشان‌ بر سر یوآب‌ و بر سر ذُریتش‌ تا به‌ ابد برخواهد گشت‌ و برای‌ داود و ذریتش‌ و خاندانش‌ و کرسی‌اش‌ سلامتی‌ از جانب‌  خداوند  تا ابدالا´باد خواهد بود.» ۳۴  پس‌ بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ رفته‌، او را زد و کشت‌ و او را در خانه‌اش‌ که‌ در صحرا بود، دفن‌ کردند. ۳۵  و پادشاه‌ بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ را به‌ جایش‌ به‌ سرداری‌ لشکر نصب‌ کرد و پادشاه‌، صادوق‌ کاهن‌ را در جای‌ ابیاتار گماشت‌.
۳۶  و پادشاه‌ فرستاده‌، شِمْعِی‌ را خوانده‌، وی‌ را گفت‌: «به‌ جهت‌ خود خانه‌ای‌ در اورشلیم‌ بنا کرده‌، در آنجا ساکن‌ شو و از آنجا به‌ هیچ‌ طرف‌ بیرون‌ مرو.  ۳۷  زیرا یقیناً در روزی‌ که‌ بیرون‌ روی‌ و از نهر قِدرون‌ عبور نمایی‌، بدان‌ که‌ البته‌ خواهی‌ مرد و خونت‌ بر سر خودت‌ خواهد بود.»  ۳۸  و شِمْعِی‌ به‌ پادشاه‌ گفت‌: «آنچه‌ گفتی‌ نیکوست‌. به‌ طوری‌ که‌ آقایم‌ پادشاه‌ فرموده‌ است‌، بنده‌ات‌ چنین‌ عمل‌ خواهد نمود.» پس‌ شِمْعِی‌ روزهای‌ بسیار در اورشلیم‌ ساکن‌ بود.
۳۹  اما بعد از انقضای‌ سه‌ سال‌ واقع‌ شد که‌ دو غلام‌ شِمْعِی‌ نزد اَخِیش‌ بن‌ مَعْکَه‌، پادشاه‌ جَتّ فرار کردند و شِمْعِی‌ را خبر داده‌، گفتند که‌ «اینک‌ غلامانت‌ در جَتّ هستند.»  ۴۰  و شِمْعی‌ برخاسته‌، الاغ‌ خود را بیاراست‌ و به‌ جستجوی‌ غلامانش‌، نزد اَخِیش‌ به‌ جَتّ روانه‌ شد، و شِمْعِی‌ رفته‌، غلامان‌ خود را از جَتّ بازآورد.  ۴۱  و به‌ سلیمان‌ خبر دادند که‌ شِمْعِی‌ از اورشلیم‌ به‌ جَتّ رفته‌ و برگشته‌ است‌.  ۴۲  و پادشاه‌ فرستاده‌، شِمْعِی‌ راخواند و وی‌ را گفت‌: «آیا تو را به‌  خداوند  قسم‌ ندادم‌ و تو را به‌ تأکید نگفتم‌ در روزی‌ که‌ بیرون‌ شوی‌ و به‌ هر جا بروی‌ یقین‌ بدان‌ که‌ خواهی‌ مرد، و تو مرا گفتی‌ سخنی‌ که‌ شنیدم‌ نیکوست‌؟  ۴۳  پس‌ قسم‌  خداوند  و حکمی‌ را که‌ به‌ تو امر فرمودم‌، چرا نگاه‌ نداشتی‌؟»  ۴۴  و پادشاه‌ به‌ شِمْعِی‌ گفت‌: «تمامی‌ بدی‌ را که‌ دلت‌ از آن‌ آگاهی‌ دارد که‌ به‌ پدر من‌ داود کرده‌ای‌، می‌دانی‌ و  خداوند  شرارت‌ تو را به‌ سرت‌ برگردانیده‌ است‌.  ۴۵  و سلیمان‌ پادشاه‌، مبارک‌ خواهد بود و کرسی‌ داود در حضور  خداوند  تا به‌ ابد پایدار خواهد ماند.» ۴۶ پس‌ پادشاه‌ بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌ را امر فرمود و او بیرون‌ رفته‌، او را زد که‌ مرد.
و سلطنت‌ در دست‌ سلیمان‌ برقرار گردید.

درخواست‌ سلیمان‌ از خدا
۳     و سلیمان‌ با فرعون‌، پادشاه‌ مصر،مصاهرت‌ نموده‌، دختر فرعون‌ را گرفت‌، و او را به‌ شهر داود آورد تا بنای‌ خانه‌ خود و خانه‌ خداوند  و حصار اورشلیم‌ را به‌ هر طرفش‌ تمام‌ کند.  ۲  لیکن‌ قوم‌ در مکانهای‌ بلند قربانی‌ می‌گذرانیدند زیرا خانه‌ای‌ برای‌ اسم‌  خداوند  تا آن‌ زمان‌ بنا نشده‌ بود.
۳  و سلیمان‌  خداوند  را دوست‌ داشته‌، به‌ فرایض‌ پدر خود، داود رفتار می‌نمود، جز اینکه‌ در مکانهای‌ بلند قربانی‌ می‌گذرانید و بخور می‌سوزانید.  ۴  و پادشاه‌ به‌ جِبْعُون‌ رفت‌ تا در آنجا قربانی‌ بگذراند زیرا که‌ مکانِ بلندِ عظیم‌، آن‌ بود و سلیمان‌ بر آن‌ مذبح‌ هزار قربانی‌ سوختنی‌ گذرانید.  ۵  و  خداوند  به‌ سلیمان‌ در جِبْعُون‌ در خواب‌ شب‌ ظاهر شد. و خدا گفت‌: «آنچه‌ را که‌ به‌ تو بدهم‌، طلب‌ نما.»  ۶  سلیمان‌ گفت‌: «تو بابنده‌ات‌، پدرم‌ داود، هرگاه‌ در حضور تو با راستی‌ و عدالت‌ و قلب‌ سلیم‌ با تو رفتار می‌نمود، احسان‌ عظیم‌ می‌نمودی‌، و این‌ احسان‌ عظیم‌ را برای‌ او نگاه‌ داشتی‌ که‌ پسری‌ به‌ او دادی‌ تا بر کرسی‌ وی‌ بنشیند، چنانکه‌ امروز واقع‌ شده‌ است‌.  ۷  و الا´ن‌ ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ من‌، تو بنده‌ خود را به‌ جای‌ پدرم‌ داود، پادشاه‌ ساختی‌ و من‌ طفل‌ صغیر هستم‌ که‌ خروج‌ و دخول‌ را نمی‌دانم‌.  ۸  و بنده‌ات‌ در میان‌ قوم‌ تو که‌ برگزیده‌ای‌ هستم‌، قوم‌ عظیمی‌ که‌ کثیرند به‌ حدی‌ که‌ ایشان‌ را نتوان‌ شمرد و حساب‌ کرد.  ۹  پس‌ به‌ بنده‌ خود دل‌ فهیم‌ عطا فرما تا قوم‌ تو را داوری‌ نمایم‌ و در میان‌ نیک‌ و بد تمیز کنم‌؛ زیرا کیست‌ که‌ این‌ قوم‌ عظیم‌ تو را داوری‌ تواند نمود؟»
۱۰  و این‌ امر به‌ نظر خداوند پسند آمد که‌ سلیمان‌ این‌ چیز را خواسته‌ بود.  ۱۱  پس‌ خدا وی‌ را گفت‌: «چونکه‌ این‌ چیز را خواستی‌ و طول‌ ایام‌ برای‌ خویشتن‌ نطلبیدی‌، و دولت‌ برای‌ خود سؤال‌ ننمودی‌، و جان‌ دشمنانت‌ را نطلبیدی‌، بلکه‌ به‌ جهت‌ خود حکمت‌ خواستی‌ تا انصاف‌ را بفهمی‌،  ۱۲  اینک‌ بر حسب‌ کلام‌ تو کردم‌ و اینک‌ دل‌ حکیم‌ و فهیم‌ به‌ تو دادم‌ به‌ طوری‌ که‌ پیش‌ از تو مثل‌ تویی‌ نبوده‌ است‌ و بعد از تو کسی‌ مثل‌ تو نخواهد برخاست‌.  ۱۳  و نیز آنچه‌ را نطلبیدی‌، یعنی‌ هم‌ دولت‌ و هم‌ جلال‌ را به‌ تو عطا فرمودم‌ به‌ حدی‌ که‌ در تمامی‌ روزهایت‌ کسی‌ مثل‌ تو در میان‌ پادشاهان‌ نخواهد بود.  ۱۴  و اگر در راههای‌ من‌ سلوک‌ نموده‌، فرایض‌ و اوامر مرا نگاه‌ داری‌ به‌ طوری‌ که‌ پدر تو داود سلوک‌ نمود، آنگاه‌ روزهایت‌ را طویل‌ خواهم‌ گردانید.»
۱۵  پس‌ سلیمان‌ بیدار شد و اینک‌ خواب‌ بود. و به‌ اورشلیم‌ آمده‌، پیش‌ تابوت‌ عهد  خداوند ایستاد، و قربانی‌های‌ سوختنی‌ گذرانید و ذبایح‌ سلامتی‌ ذبح‌ کرده‌، برای‌ تمامی‌ بندگانش‌ ضیافت‌ نمود.

حکمت‌ سلیمان‌
۱۶  آنگاه‌ دو زن‌ زانیه‌ نزد پادشاه‌ آمده‌، در حضورش‌ ایستادند.  ۱۷  و یکی‌ از آن‌ زنان‌ گفت‌: «ای‌ آقایم‌، من‌ و این‌ زن‌ در یک‌ خانه‌ ساکنیم‌ و در آن‌ خانه‌ با او زاییدم‌.  ۱۸  و روز سوم‌ بعد از زاییدنم‌ واقع‌ شد که‌ این‌ زن‌ نیز زایید و ما با یکدیگر بودیم‌ و کسی‌ دیگر با ما در خانه‌ نبود و ما هر دو در خانه‌ تنها بودیم‌.  ۱۹  و در شب‌، پسر این‌ زن‌ مرد زیرا که‌ بر او خوابیده‌ بود.  ۲۰  و او در نصف‌ شب‌ برخاسته‌، پسر مرا وقتی‌ که‌ کنیزت‌ در خواب‌ بود از پهلوی‌ من‌ گرفت‌ و در بغل‌ خود گذاشت‌ و پسر مرده‌ خود را در بغل‌ من‌ نهاد.  ۲۱  و بامدادان‌ چون‌ برخاستم‌ تا پسر خود را شیر دهم‌، اینک‌ مرده‌ بود؛ اما چون‌ در وقت‌ صبح‌ بر او نگاه‌ کردم‌، دیدم‌ که‌ پسری‌ که‌ من‌ زاییده‌ بودم‌، نیست‌.»  ۲۲  زن‌ دیگر گفت‌: «نی‌، بلکه‌ پسر زنده‌ از آن‌ من‌ است‌ و پسر مرده‌ از آن‌ توست‌.» و آن‌ دیگر گفت‌: «نی‌، بلکه‌ پسر مرده‌ از آن‌ توست‌ و پسر زنده‌ از آن‌ من‌ است‌.» و به‌ حضور پادشاه‌ مکالمه‌ می‌کردند.
۲۳  پس‌ پادشاه‌ گفت‌: «این‌ می‌گوید که‌ این‌ پسر زنده‌ از آن‌ من‌ است‌ و پسر مرده‌ از آن‌ توست‌ و آن‌ می‌گوید نی‌، بلکه‌ پسر مرده‌ از آن‌ توست‌ و پسر زنده‌ از آن‌ من‌ است‌.»  ۲۴  و پادشاه‌ گفت‌: «شمشیری‌ نزد من‌ بیاورید.» پس‌ شمشیری‌ به‌ حضور پادشاه‌ آوردند.  ۲۵  و پادشاه‌ گفت‌: «پسر زنده‌ را به‌ دو حصّه‌ تقسیم‌ نمایید و نصفش‌ را به‌ این‌ و نصفش‌ را به‌ آن‌ بدهید.»  ۲۶  و زنی‌ که‌ پسر زنده‌ از آن‌ او بود، چونکه‌ دلش‌ بر پسرش‌می‌سوخت‌ به‌ پادشاه‌ عرض‌ کرده‌، گفت‌: «ای‌ آقایم‌! پسر زنده‌ را به‌ او بدهید و او را هرگز مکشید.» اما آن‌ دیگری‌ گفت‌: «نه‌ از آن‌ من‌ و نه‌ از آن‌ تو باشد؛ او را تقسیم‌ نمایید.»  ۲۷  آنگاه‌ پادشاه‌ امر فرموده‌، گفت‌: «پسر زنده‌ را به‌ او بدهید و او را البته‌ مکشید زیرا که‌ مادرش‌ این‌ است‌.»  ۲۸  و چون‌ تمامی‌ اسرائیل‌ حُکمی‌ را که‌ پادشاه‌ کرده‌ بود، شنیدند از پادشاه‌ بترسیدند زیرا دیدند که‌ حکمت‌ خدایی‌ به‌ جهت‌ داوری‌ کردن‌ در دل‌ اوست‌.

سرداران‌ سلیمان‌
۴     و سلیمان‌ پادشاه‌ بر تمامی‌ اسرائیل‌ پادشاه‌بود.  ۲  و سردارانی‌ که‌ داشت‌ اینانند: عَزَرْیاهو ابن‌ صادوق‌ کاهن‌،  ۳  و اَلِیحُوْرَف‌ و اَخِیا پسران‌ شِیشَه‌ کاتبان‌ و یهُوْشافاط‌ بن‌ اَخِیلُود وقایع‌ نگار،  ۴  و بَنایاهُو ابن‌ یهُویاداع‌، سردار لشکر، و صادوق‌ و ابیاتار کاهنان‌،  ۵  و عَزَرْیاهو بن‌ ناتان‌، سردار وکلاء و زابود بن‌ ناتان‌ کاهن‌ و دوست‌ خالص‌ پادشاه‌،  ۶  و اَخیشار ناظر خانه‌ و اَدُونیرام‌ بن‌ عَبْدا، رئیس‌ باجگیران‌.
۷  و سلیمان‌ دوازده‌ وکیل‌ بر تمامی‌ اسرائیل‌ داشت‌ که‌ به‌ جهت‌ خوراک‌ پادشاه‌ و خاندانش‌ تدارک‌ می‌دیدند، که‌ هریک‌ از ایشان‌ یک‌ ماه‌ در سال‌ تدارک‌ می‌دید.  ۸  و نامهای‌ ایشان‌ این‌ است‌: بِنْحُور در کوهستان‌ افرایم‌،  ۹  و بِنْدَقَر در ماقص‌ و شَعَلْبِیم‌ و بیت‌شمس‌ و ایلون‌ بیت‌ حانان‌،  ۱۰  و بِنْحَسَد در اَرُبُّوت‌ که‌ سوکوه‌ و تمامی‌ زمین‌ حافَر به‌ او تعلق‌ داشت‌،  ۱۱  و بِنْئَبِینَداب‌ در تمامی‌ نافَت‌ دُور که‌ تافَت‌ دختر سلیمان‌ زن‌ او بود،  ۱۲  و بَعْنا ابن‌ اَخِیلُود در تَعْنَک‌ و مَجِدُّو و تمامی‌ بیتشان‌ که‌ به‌ جانب‌ صُرْتان‌ زیر یزْرَعِیل‌ است‌ از بیتشان‌ تاآبَل‌ مَحُولَه‌ تا آن‌ طرف‌ یقْمَعام‌،  ۱۳  و بِنْجابَر در رامُوت‌ جِلْعاد که‌ قُرای‌ یاعیر بن‌ مَنَسّی‌ که‌ در جِلْعاد می‌باشد و بلوکِ اَرْجُوب‌ که‌ در باشان‌ است‌ به‌ او تعلق‌ داشت‌، یعنی‌ شصت‌ شهر بزرگ‌ حصاردار با پشت‌بندهای‌ برنجین‌،  ۱۴  و اَخیناداب‌ بن‌ عِدُّو در مَحَنایم‌،  ۱۵  و اَخِیمَعْص‌ در نفتالی‌ که‌ او نیز باسْمَت‌، دختر سلیمان‌ را به‌ زنی‌ گرفته‌ بود، ۱۶ و بَعْنا ابن‌ حوشای‌ در اَشیر و بَعْلُوت‌،  ۱۷  و یهُوْشافاط‌ بن‌ فاروح‌ در یسَّاکار،  ۱۸  و شِمْعِی‌ ابن‌ ایلا در بنیامین‌،  ۱۹  و جابَر بن‌ اُوری‌ در زمین‌ جِلْعاد که‌ ولایت‌ سیحون‌ پادشاه‌ اموریان‌ و عوج‌ پادشاه‌ باشان‌ بود و او به‌ تنهایی‌ در آن‌ زمین‌ وکیل‌ بود.
۲۰  و یهودا و اسرائیل‌ مثل‌ ریگ‌ کناره‌ دریا بیشماره‌ بودند و اکل‌ و شرب‌ نموده‌، شادی‌ می‌کردند.  ۲۱  و سُلیمان‌ بر تمامی‌ ممالک‌، از نهر (فرات‌) تا زمین‌ فلسطینیان‌ و تا سرحدّ مصر سلطنت‌ می‌نمود، و هدایا آورده‌، سلیمان‌ را در تمامی‌ ایام‌ عمرش‌ خدمت‌ می‌کردند.
۲۲  و آذوقه‌ سلیمان‌ برای‌ هر روز سی‌ کُّر آرد نرم‌ و شصت‌ کُّر بُلغُور بود.  ۲۳  و ده‌ گاو پرواری‌ و بیست‌ گاو از چراگاه‌ و صد گوسفند سوای‌ غزالها و آهوها و گوزنها و مرغهای‌ فربه‌.  ۲۴  زیرا که‌ بر تمامی‌ ماورای‌ نهر از تِفْسَح‌ تا غَزَّه‌ بر جمیع‌ ملوک‌ ماورای‌ نهر حکمرانی‌ می‌نمود و او را از هر جانب‌ به‌ همه‌ اطرافش‌ صلح‌ بود.  ۲۵  و یهودا و اسرائیل‌، هرکس‌ زیر مو و انجیر خود از دان‌ تا بئرشَبَع‌ در تمامی‌ ایام‌ سلیمان‌ ایمن‌ می‌نشستند. ۲۶  و سلیمان‌ را چهل‌ هزار آخور اسب‌ به‌ جهت‌ ارابه‌هایش‌ و دوازده‌ هزار سوار بود.  ۲۷  و آن‌ وکلااز برای‌ خوراک‌ سلیمان‌ پادشاه‌ و همه‌ کسانی‌ که‌ بر سفره‌ سلیمان‌ پادشاه‌ حاضر می‌بودند، هر یک‌ در ماه‌ خود تدارک‌ می‌دیدند و نمی‌گذاشتند که‌ به‌ هیچ‌ چیز احتیاج‌ باشد.  ۲۸  و جو و کاه‌ به‌ جهت‌ اسبان‌ و اسبان‌ تازی‌ به‌ مکانی‌ که‌ هر کس‌ بر حسب‌ وظیفه‌اش‌ مقرّر بود، می‌آوردند.

حکمت‌ سلیمان‌
۲۹  و خدا به‌ سلیمان‌ حکمت‌ و فطانت‌ از حد زیاده‌ و وسعت‌ دل‌ مثل‌ ریگ‌ کناره‌ دریا عطا فرمود.  ۳۰  و حکمت‌ سلیمان‌ از حکمت‌ تمامی‌ بنی‌مشرق‌ و از حکمت‌ جمیع‌ مصریان‌ زیاده‌ بود. ۳۱  و از جمیع‌ آدمیان‌ از اِیتانِ ازراحی‌ و از پسران‌ ماحُول‌، یعنی‌ حِیمان‌ و کَلْکُول‌ و دَرْدَع‌ حکیم‌تر بود و اسم‌ او در میان‌ تمامی‌ امّت‌هایی‌ که‌ به‌ اطرافش‌ بودند، شهرت‌ یافت‌.  ۳۲  و سه‌ هزار مَثَل‌ گفت‌ و سرودهایش‌ هزار و پنج‌ بود.  ۳۳  و درباره‌ درختان‌ سخن‌ گفت‌، از سرو آزاد لُبنان‌ تا زوفائی‌ که‌ بر دیوارها می‌روید و درباره‌ بهایم‌ و مرغان‌ و حشرات‌ و ماهیان‌ نیز سخن‌ گفت‌.  ۳۴  و از جمیع‌ طوایف‌ و از تمام‌ پادشاهان‌ زمین‌ که‌ آوازه‌ حکمت‌ او را شنیده‌ بودند، می‌آمدند تا حکمت‌ سلیمان‌ را استماع‌ نمایند.

قصد بنای‌ هیکل‌
۵     و حیرام‌، پادشاه‌ صور، خادمان‌ خود را نزد سلیمان‌ فرستاد، چونکه‌ شنیده‌ بود که‌ او را به‌ جای‌ پدرش‌ به‌ پادشاهی‌ مسح‌ کرده‌اند، زیرا که‌ حیرام‌ همیشه‌ دوست‌ داود بود.  ۲  و سلیمان‌ نزدحیرام‌ فرستاده‌، گفت‌  ۳  که‌ «تو پدر من‌ داود را می‌دانی‌ که‌ نتوانست‌ خانه‌ای‌ به‌ اسم‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود بنا نماید به‌ سبب‌ جنگهایی‌ که‌ او را احاطه‌ می‌نمود تا  خداوند  ایشان‌ را زیر کف‌ پایهای‌ او نهاد.  ۴  اما الا´ن‌ یهُوَه‌، خدای‌ من‌، مرا از هر طرف‌ آرامی‌ داده‌ است‌ که‌ هیچ‌ دشمنی‌ و هیچ‌ واقعه‌ بدی‌ وجود ندارد.  ۵  و اینک‌ مراد من‌ این‌ است‌ که‌ خانه‌ای‌ به‌ اسم‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود، بنا نمایم‌ چنانکه‌  خداوند  به‌ پدرم‌ داود وعده‌ داد و گفت‌ که‌ پسرت‌ که‌ او را به‌ جای‌ تو بر کرسی‌ خواهم‌ نشانید، خانه‌ را به‌ اسم‌ من‌ بنا خواهد کرد.  ۶  و حال‌ امر فرما که‌ سروهای‌ آزاد از لبنان‌ برای‌ من‌ قطع‌ نمایند و خادمان‌ من‌ همراه‌ خادمان‌ تو خواهند بود، و مزد خادمانت‌ را موافق‌ هرآنچه‌ بفرمایی‌ به‌ تو خواهم‌ داد، زیرا تو می‌دانی‌ که‌ در میان‌ ما کسی‌ نیست‌ که‌ مثل‌ صیدونیان‌ در قطع‌ نمودن‌ درختان‌ ماهر باشد.»
۷  پس‌ چون‌ حیرام‌ سخنان‌ سلیمان‌ را شنید، به‌ غایت‌ شادمان‌ شده‌، گفت‌: «امروز  خداوند  متبارک‌ باد که‌ به‌ داود پسری‌ حکیم‌ بر این‌ قوم‌ عظیم‌ عطا نموده‌ است‌.»  ۸  و حیرام‌ نزد سلیمان‌ فرستاده‌، گفت‌: «پیغامی‌ که‌ نزد من‌ فرستادی‌ اجابت‌ نمودم‌ و من‌ خواهش‌ تو را درباره‌ چوب‌ سرو آزاد و چوب‌ صنوبر بجا خواهم‌ آورد.  ۹  خادمان‌ من‌ آنها را از لبنان‌ به‌ دریا فرود خواهند آورد و من‌ آنها را بَسْتَنه‌ خواهم‌ ساخت‌ در دریا، تا مکانی‌ که‌ برای‌ من‌ معین‌ کنی‌ و آنها را در آنجا از هم‌ باز خواهم‌ کرد تا آنها را بِبَری‌ و اما تو درباره‌ دادن‌ آذوقه‌ به‌ خانه‌ من‌ اراده‌ مرا به‌ جا خواهی‌ آورد.»  ۱۰  پس‌ حیرام‌ چوبهای‌ سرو آزاد و چوبهای‌ صنوبر راموافق‌ تمامی‌ اراده‌اش‌ به‌ سلیمان‌ داد.  ۱۱  و سلیمان‌ بیست‌ هزار کُرّ گندم‌ و بیست‌ هزار کُرّ روغن‌ صاف‌ به‌ حیرام‌ به‌ جهت‌ قوّت‌ خانه‌اش‌ داد، و سلیمان‌ هرساله‌ اینقدر به‌ حیرام‌ می‌داد.  ۱۲  و خداوند  سلیمان‌ را به‌ نوعی‌ که‌ به‌ او وعده‌ داده‌ بود، حکمت‌ بخشید و در میان‌ حیرام‌ و سلیمان‌ صلح‌ بود و با یکدیگر عهد بستند.
۱۳  و سلیمان‌ پادشاه‌ از تمامی‌ اسرائیل‌ سُخْرَه‌ گرفت‌ و آن‌ سُخْرَه‌ سی‌ هزار نفر بود.  ۱۴  و از ایشان‌ ده‌ هزار نفر، هر ماهی‌ به‌ نوبت‌ به‌ لبنان‌ می‌فرستاد. یک‌ ماه‌ در لبنان‌ و دو ماه‌ در خانه‌ خویش‌ می‌ماندند. و اَدُونیرام‌ رئیس‌ سُخْرَه‌ بود.  ۱۵  و سلیمان‌ را هفتاد هزار مرد باربردار و هشتاد هزار نفر چوبْبُر در کوه‌ بود.  ۱۶  سوای‌ سروران‌ گماشتگان‌ سلیمان‌ که‌ ناظر کار بودند، یعنی‌ سه‌هزار و سیصد نفر که‌ بر عاملان‌ کار ضابط‌ بودند. ۱۷  و پادشاه‌ امر فرمود تا سنگهای‌ بزرگ‌ و سنگهای‌ گرانبها و سنگهای‌ تراشیده‌ شده‌ به‌ جهت‌ بنای‌ خانه‌ کَندند.  ۱۸  و بنایان‌ سلیمان‌ و بنایان‌ حیرام‌ و جِبْلیان‌ آنها را تراشیدند، پس‌ چوبها و سنگها را به‌ جهت‌ بنای‌ خانه‌ مهیا ساختند.

بنای‌ هیکل‌
۶     و واقع‌ شد در سال‌ چهارصد و هشتاد از خروج‌ بنی‌اسرائیل‌ از زمین‌ مصر در ماه‌ زِیو که‌ ماه‌ دوم‌ از سال‌ چهارم‌ سلطنت‌ سلیمان‌ بر اسرائیل‌ بود که‌ بنای‌ خانه‌  خداوند  را شروع‌ کرد. ۲  و خانه‌  خداوند  که‌ سلیمان‌ پادشاه‌ بنا نمود طولش‌ شصت‌ ذراع‌ و عرضش‌ بیست‌ و بلندیش‌ سی‌ ذراع‌ بود.  ۳  و رواق‌ پیش‌ هیکل‌ خانه‌ موافق‌عرض‌ خانه‌، طولش‌ بیست‌ ذراع‌ و عرضش‌ روبروی‌ خانه‌ ده‌ ذراع‌ بود.  ۴  و برای‌ خانه‌ پنجره‌های‌ مُشَبّکْ ساخت‌.  ۵  و بر دیوار خانه‌ به‌ هر طرفش‌ طبقه‌ها بنا کرد، یعنی‌ به‌ هر طرف‌ دیوارهای‌ خانه‌ هم‌ بر هیکل‌ و هم‌ بر محراب‌ و به‌ هر طرفش‌ غرفه‌ها ساخت‌.  ۶  و طبقه‌ تحتانی‌ عرضش‌ پنج‌ ذراع‌ و طبقه‌ وسطی‌ عرضش‌ شش‌ ذراع‌ و طبقه‌ سومی‌ عرضش‌ هفت‌ ذراع‌ بود زیرا که‌ به‌ هر طرف‌ خانه‌ از خارجْ پشته‌ها گذاشت‌ تا تیرها در دیوار خانه‌ متمکّن‌ نشود.  ۷  و چون‌ خانه‌ بنا می‌شد از سنگهایی‌ که‌ در معدن‌ مهیا شده‌ بود، بنا شد به‌ طوری‌ که‌ در وقت‌ بنا نمودن‌ خانه‌ نه‌ چکّش‌ و نه‌ تبر و نه‌ هیچ‌ آلات‌ آهنی‌ مسموع‌ شد.
۸  و درِ غُرفه‌های‌ وسطی‌ در جانب‌ راست‌ خانه‌ بود و به‌ طبقه‌ وسطی‌ و از طبقه‌ وسطی‌ تا طبقه‌ سومی‌ از پلّه‌های‌ پیچاپیچ‌ بالا می‌رفتند.  ۹  و خانه‌ را بنا کرده‌، آن‌ را به‌ اتمام‌ رسانید و خانه‌ را با تیرها و تخته‌های‌ چوب‌ سرو آزاد پوشانید.  ۱۰  و بر تمامی‌ خانه‌ طبقه‌ها را بنا نمود که‌ بلندی‌ هر یک‌ از آنها پنج‌ ذراع‌ بود و با تیرهای‌ سرو آزاد در خانه‌ مُتِمَکِّن‌ شد.
۱۱  و کلام‌  خداوند  بر سلیمان‌ نازل‌ شده‌، گفت‌: ۱۲  «این‌ خانه‌ای‌ که‌ تو بنا می‌کنی‌، اگر در فرایض‌ من‌ سلوک‌ نموده‌، احکام‌ مرا به‌ جا آوری‌ و جمیع‌ اوامر مرا نگاه‌ داشته‌، در آنها رفتار نمایی‌، آنگاه‌ سخنان‌ خود را که‌ با پدرت‌، داود، گفته‌ام‌ با تو استوار خواهم‌ گردانید.  ۱۳  و در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ ساکن‌ شده‌، قوم‌ خود اسرائیل‌ را ترک‌ نخواهم‌ نمود.»
۱۴  پس‌ سلیمان‌ خانه‌ را بنا نموده‌، آن‌ را به‌اتمام‌ رسانید.  ۱۵  و اندرون‌ دیوارهای‌ خانه‌ را به‌ تخته‌های‌ سرو آزاد بنا کرد، یعنی‌ از زمین‌ خانه‌ تا دیوار متصل‌ به‌ سقف‌ را از اندرون‌ با چوب‌ پوشانید و زمین‌ خانه‌ را به‌ تخته‌های‌ صنوبر فرش‌ کرد.  ۱۶  و از پشت‌ خانه‌ بیست‌ ذراع‌ با تخته‌های‌ سرو آزاد از زمین‌ تا سر دیوارها بنا کرد و آنها را در اندرون‌ به‌ جهت‌ محراب‌، یعنی‌ به‌ جهت‌ قدس‌الاقداس‌ بنا نمود.  ۱۷  و خانه‌، یعنی‌ هیکل‌ پیش‌ روی‌ محراب‌ چهل‌ ذراع‌ بود.  ۱۸  و در اندرون‌ خانه‌ چوب‌ سرو آزاد منبّت‌ به‌ شکل‌ کدوها و بسته‌های‌ گُل‌ بود چنانکه‌ همه‌اش‌ سرو آزاد بود و هیچ‌ سنگ‌ پیدا نشد.  ۱۹  و در اندرون‌ خانه‌، محراب‌ را ساخت‌ تا تابوت‌ عهد  خداوند  را در آن‌ بگذارد.  ۲۰  و اما داخل‌ محراب‌ طولش‌ بیست‌ ذراع‌ و عرضش‌ بیست‌ ذراع‌ و بلندیش‌ بیست‌ ذراع‌ بود و آن‌ را به‌ زر خالص‌ پوشانید و مذبح‌ را با چوب‌ سرو آزاد پوشانید.  ۲۱  پس‌ سلیمان‌ داخل‌ خانه‌ را به‌ زر خالص‌ پوشانید و پیش‌ روی‌ محراب‌ زنجیرهای‌ طلا کشید و آن‌ را به‌ طلا پوشانید.  ۲۲  و تمامی‌ خانه‌ را به‌ طلا پوشانید تا همگی‌ خانه‌ تمام‌ شد و تمامی‌ مذبح‌ را که‌ پیش‌ روی‌ محراب‌ بود، به‌ طلا پوشانید.
۲۳  و در محراب‌ دو کروبی‌ از چوب‌ زیتون‌ ساخت‌ که‌ قد هر یک‌ از آنها ده‌ ذراع‌ بود.  ۲۴  و بال‌ یک‌ کروبی‌ پنج‌ ذراع‌ و بال‌ کروبی‌ دیگر پنج‌ ذراع‌ بود و از سر یک‌ بال‌ تا به‌ سر بال‌ دیگر ده‌ ذراع‌ بود. ۲۵  و کروبی‌ دوم‌ ده‌ ذراع‌ بود که‌ هر دو کروبی‌ را یک‌ اندازه‌ و یک‌ شکل‌ بود.  ۲۶  بلندی‌ کروبی‌ اول‌ ده‌ ذراع‌ بود و همچنین‌ کروبی‌ دیگر.  ۲۷  و کروبیان‌ را در اندرون‌ خانه‌ گذاشت‌ و بالهای‌ کروبیان‌ پهن‌شد به‌ طوری‌ که‌ بال‌ یک‌ کروبی‌ به‌ دیوار می‌رسید و بال‌ کروبی‌ دیگر به‌ دیوار دیگر می‌رسید و در میان‌ خانه‌ بالهای‌ آنها با یکدیگر برمی‌خورد.  ۲۸  و کروبیان‌ را به‌ طلا پوشانید.
۲۹  و بر تمامی‌ دیوارهای‌ خانه‌، به‌ هر طرف‌ نقشهای‌ تراشیده‌ شده‌ کروبیان‌ و درختان‌ خرما و بسته‌هـای‌ گُـل‌ در انـدرون‌ و بیـرون‌ کَند.  ۳۰  و زمین‌ خانـه‌ را از انـدرون‌ و بیـرون‌ به‌ طـلا پوشانیـد.
۳۱  و به‌ جهت‌ درِ محراب‌ دو لنگه‌ از چـوب‌ زیتـون‌، و آستانـه‌ و باهوهـای‌ آن‌ را به‌ انـدازه‌ پنـج‌ یک‌ دیوار ساخت‌.  ۳۲  پس‌ آن‌ دو لنگه‌ از چوب‌ زیتـون‌ بود و بر آنها نقشهـای‌ کروبیـان‌ و درختـان‌ خرمـا و بسته‌هـای‌ گل‌ کنـد و به‌ طلا پوشانید. و کروبیان‌ و درختان‌ خرما را به‌ طلا پوشانیـد.
۳۳  و همچنین‌ به‌ جهت‌ درِ هیکل‌ باهوهای‌ چوب‌ زیتون‌ به‌ اندازه‌ چهار یک‌ دیوار ساخت‌. ۳۴ و دو لنگه‌ این‌ در از چوب‌ صنوبر بود و دو تخته‌ لنگه‌ اول‌ تا می‌شد و دو تخته‌ لنگه‌ دوم‌ تا می‌شد. ۳۵  و بر آنها کروبیان‌ و درختان‌ خرما و بسته‌های‌ گل‌ کند و آنها را به‌ طلایی‌ که‌ موافق‌ نقشها ساخته‌ بود، پوشانید.  ۳۶  و صحن‌ اندرون‌ را از سه‌ صف‌ سنگهای‌ تراشیده‌، و یک‌ صف‌ تیرهای‌ سرو آزاد بنا نمود.
۳۷  و بنیاد خانه‌  خداوند  در ماه‌ زیو از سال‌ چهارم‌ نهاده‌ شد.  ۳۸  و در سال‌ یازدهم‌ در ماه‌ بُول‌ که‌ ماه‌ هشتم‌ باشد، خانه‌ با تمامی‌ متعلقاتش‌ بر وفق‌ تمامی‌ قانون‌هایش‌ تمام‌ شد. پس‌ آن‌ را در هفت‌ سال‌ بنا نمود.

بنای‌ قصر سلیمان‌
۷     اما خانه‌ خودش‌ را سلیمان‌ در مدت‌ سیزده‌سال‌ بنا نموده‌، تمامی‌ خانه‌ خویش‌ را به‌ اتمام‌ رسانید.  ۲  و خانه‌ جنگل‌ لِبنان‌ را بنا نمود که‌ طولش‌ صد ذراع‌ و عرضش‌ پنجاه‌ ذراع‌ و بلندیش‌ سی‌ ذراع‌ بود و آن‌ را بر چهار صف‌ تیرهای‌ سرو آزاد بنا کرد و بر آن‌ ستونها، تیرهای‌ سرو آزاد گذاشت‌.
۳  و آن‌ بر زَبَرِ چهل‌ و پنج‌ غرفه‌ که‌ بالای‌ ستونها بود به‌ سرو آزاد پوشانیده‌ شد که‌ در هر صف‌ پانزده‌ بود.  ۴  و سه‌ صف‌ تخته‌ پوش‌ بود و پنجره‌ مقابل‌ پنجره‌ در سه‌ طبقه‌ بود.  ۵  و جمیع‌ درها و باهوها مربع‌ و تخته‌پوش‌ بود و پنجره‌ مقابل‌ پنجره‌ در سه‌ طبقه‌ بود.
۶  و رواقی‌ از ستونها ساخت‌ که‌ طولش‌ پنجاه‌ ذراع‌ و عرضش‌ سی‌ ذراع‌ بود و رواقی‌ پیش‌ آنها. ۷  و ستونها و آستانه‌ پیش‌ آنها و رواقی‌ به‌ جهت‌ کرسی‌ خود، یعنی‌ رواق‌ داوری‌ که‌ در آن‌ حکم‌ نماید، ساخت‌ و آن‌ را به‌ سرو آزاد از زمین‌ تا سقف‌ پوشانید.
۸  و خانه‌اش‌ که‌ در آن‌ ساکن‌ شود در صحن‌ دیگر در اندرون‌ رواق‌ به‌ همین‌ ترکیب‌ ساخته‌ شد. و برای‌ دختر فرعون‌ که‌ سلیمان‌ او را به‌ زنی‌ گرفته‌ بود، خانه‌ای‌ مثل‌ این‌ رواق‌ ساخت‌.
۹  همه‌ این‌ عمارات‌ از سنگهای‌ گرانبهایی‌ که‌ به‌ اندازه‌ تراشیده‌ و از اندرون‌ و بیرون‌ با ارّه‌ها بریده‌ شده‌ بود از بنیاد تا به‌ سر دیوار و از بیرون‌ تا صحن‌ بزرگ‌ بود.  ۱۰  و بنیاد از سنگهای‌ گرانبها و سنگهای‌ بزرگ‌، یعنی‌ سنگهای‌ ده‌ ذراعی‌ وسنگهای‌ هشت‌ ذراعی‌ بود.  ۱۱  و بالای‌ آنها سنگهای‌ گرانبها که‌ به‌ اندازه‌ تراشیده‌ شده‌، و چوبهای‌ سرو آزاد بود.  ۱۲  و گرداگرد صحن‌ بزرگ‌ سه‌ صف‌ سنگهای‌ تراشیده‌ و یک‌ صف‌ تیرهای‌ سرو آزاد بود و صحن‌ اندرون‌ خانه‌  خداوند  و رواق‌ خانه‌ همچنین‌ بود.

تزئین‌ هیکل‌
۱۳  و سلیمان‌ پادشاه‌ فرستاده‌، حیرام‌ را از صور آورد.  ۱۴  و او پسر بیوه‌زنی‌ از سبط‌ نفتالی‌ بود و پدرش‌ مردی‌ از اهل‌ صور و مِسْگَر بود و او پر از حکمت‌ و مهارت‌ و فهم‌ برای‌ کردن‌ هر صنعت‌ مسگری‌ بود. پس‌ نزد سلیمان‌ پادشاه‌ آمده‌، تمامی‌ کارهایش‌ را به‌ انجام‌ رسانید.
۱۵  و دو ستون‌ برنج‌ ریخت‌ که‌ طول‌ هر ستون‌ هجده‌ ذراع‌ بود و ریسمانی‌ دوازده‌ ذراع‌ ستون‌ دوم‌ را احاطه‌ داشت‌.  ۱۶  و دو تاج‌ از برنج‌ ریخته‌ شده‌ ساخت‌ تا آنها را بر سر ستونها بگذارد که‌ طول‌ یک‌ تاج‌ پنج‌ ذراع‌ و طول‌ تاج‌ دیگر پنج‌ ذراع‌ بود.  ۱۷  و شبکه‌های‌ شبکه‌ کاری‌ و رشته‌های‌ زنجیر کاری‌ بود به‌ جهت‌ تاجهایی‌ که‌ بر سر ستونها بود، یعنی‌ هفت‌ برای‌ تاج‌ اول‌ و هفت‌ برای‌ تاج‌ دوم‌.  ۱۸  پس‌ ستونها را ساخت‌ و گرداگرد یک‌ شبکه‌ کاری‌ دو صف‌ بود تا تاجهایی‌ را که‌ بر سر انارها بود بپوشاند. و به‌ جهت‌ تاج‌ دیگر همچنین‌ ساخت‌.  ۱۹  و تاجهایی‌ که‌ بر سر ستونهایی‌ که‌ در رواق‌ بود، از سوسنکاری‌ به‌ مقدار چهار ذراع‌ بود. ۲۰  و تاجها از طرف‌ بالا نیز بر سر آن‌ دو ستون‌ بود نزد بطنی‌ که‌ به‌ جانب‌ شبکه‌ بود، و انارها در صفها گرداگرد تاج‌ دیگر دویست‌ بود.  ۲۱  و ستونها را در رواق‌ هیکل‌ برپا نمود و ستون‌ راست‌ را برپا نموده‌، آن‌ را یاکین‌ نام‌ نهاد. پس‌ ستون‌ چپ‌ را برپانموده‌، آن‌ را بوعز نامید.  ۲۲  و بر سر ستونها سوسنکاری‌ بود. پس‌ کار ستونها تمام‌ شد.
۲۳  و دریاچه‌ ریخته‌ شده‌ را ساخت‌ که‌ از لب‌ تا لبش‌ ده‌ ذراع‌ بود و از هر طرف‌ مدور بود، و بلندیش‌ پنج‌ ذراع‌ و ریسمانی‌ سی‌ ذراعی‌ آن‌ را گرداگرد احاطه‌ داشت‌.  ۲۴  و زیر لبِ آن‌ از هر طرف‌ کدوها بود که‌ آن‌ را احاطه‌ می‌داشت‌ برای‌ هر ذراع‌ ده‌، و آنها دریاچه‌ را از هر جانب‌ احاطه‌ داشت‌ و آن‌ کدوها در دو صف‌ بود و در حین‌ ریخته‌ شدنِ آنْ، ریخته‌ شده‌ بود.  ۲۵  و آن‌ بر دوازده‌ گاو قایم‌ بود که‌ روی‌ سه‌ از آنها به‌ سوی‌ شمال‌ بود و روی‌ سه‌ به‌ سوی‌ مغرب‌ و روی‌ سه‌ به‌ سوی‌ جنوب‌ و روی‌ سه‌ به‌ سوی‌ مشرق‌ بود، و دریاچه‌ بر فوق‌ آنها بود و همه‌ مؤخرهای‌ آنها به‌ طرف‌ اندرون‌ بود.  ۲۶  و حجم‌ آن‌ یک‌ وجب‌ بود و لبش‌ مثل‌ لب‌ کاسه‌ مانند گُل‌ سوسن‌ ساخته‌ شده‌ بود که‌ گنجایش‌ آن‌ دو هزار بَتْ می‌داشت‌.
۲۷  و ده‌ پایه‌اش‌ را از برنج‌ ساخت‌ که‌ طول‌ هر پایه‌ چهار ذراع‌ بود و عرضش‌ چهار ذراع‌ و بلندیش‌ سه‌ ذراع‌ بود.  ۲۸  و صنعت‌ پایه‌ها اینطور بود که‌ حاشیه‌ها داشت‌ و حاشیه‌ها در میان‌ زبانه‌ها بود.  ۲۹  و بر آن‌ حاشیه‌ها که‌ درون‌ زبانه‌ها بود شیران‌ و گاوان‌ و کروبیان‌ بودند و همچنین‌ بر زبانه‌ها به‌ طرف‌ بالا بود. و زیر شیران‌ و گاوان‌ بسته‌های‌ گل‌کاری‌ آویزان‌ بود.  ۳۰  و هر پایه‌ چهار چرخ‌ برنجین‌ با میله‌های‌ برنجین‌ داشت‌ و چهار پایه‌ آن‌ را دوشها بود و آن‌ دوشها زیر حوض‌ ریخته‌ شده‌ بود و بسته‌ها به‌ جانب‌ هریک‌ طرف‌ از آنها بود.  ۳۱  و دهنش‌ در میان‌ تاج‌ و فوق‌ آن‌ یک‌ ذراع‌ بود و دهنش‌ مثل‌ کار پایه‌ مُدَوّر و یک‌ ذراع‌ و نیم‌ بود. و بر دهنش‌ نیز نقشها بود و حاشیه‌های‌ آنها مربع‌ بود نه‌ مدوّر.  ۳۲  و چهار چرخ‌ زیرحاشیه‌ها بود و تیره‌های‌ چرخها در پایه‌ بود و بلندی‌ هر چرخ‌ یک‌ ذراع‌ و نیم‌ بود.  ۳۳  و کار چرخها مثل‌ کار چرخهای‌ ارابه‌ بود و تیره‌ها و فَلَکه‌ها و پره‌ها و قبه‌های‌ آنها همه‌ ریخته‌ شده‌ بود.  ۳۴  و چهار دوش‌ بر چهار گوشه‌ هر پایه‌ بود و دوشهای‌ پایه‌ از خودش‌ بود.  ۳۵  و در سر پایه‌، دایره‌ای‌ مدوّر به‌ بلندی‌ نیم‌ ذراع‌ بود و بر سر پایه‌، تیرهایش‌ و حاشیه‌هایش‌ از خودش‌ بود.  ۳۶  و بر لوحه‌های‌ تیره‌ها و بر حاشیه‌هایش‌، کروبیان‌ و شیران‌ و درختان‌ خرما را به‌ مقدار هریک‌ نقش‌ کرد و بسته‌ها گرداگردش‌ بود.  ۳۷  به‌ این‌ طور آن‌ ده‌ پایه‌ را ساخت‌ که‌ همه‌ آنها را یک‌ ریخت‌ و یک‌ پیمایش‌ و یک‌ شکل‌ بود.
۳۸  و ده‌ حوض‌ برنجین‌ ساخت‌ که‌ هر حوض‌ گنجایش‌ چهل‌ بت‌ داشت‌. و هر حوض‌ چهار ذراعی‌ بود و بر هر پایه‌ای‌ از آن‌ ده‌ پایه‌، یک‌ حوض‌ بود.  ۳۹  و پنج‌ پایه‌ را به‌ جانب‌ راست‌ خانه‌ و پنج‌ را به‌ جانب‌ چپ‌ خانه‌ گذاشت‌ و دریاچه‌ را به‌ جانب‌ راست‌ خانه‌ به‌ سوی‌ مشرق‌ از طرف‌ جنوب‌ گذاشت‌.
۴۰  و حیرام‌، حوض‌ها و خاک‌ اندازها و کاسه‌ها را ساخت‌. پس‌ حیرام‌ تمام‌ کاری‌ که‌ برای‌ سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ جهت‌ خانه‌  خداوند  می‌کرد به‌ انجام‌ رسانید.  ۴۱  دو ستون‌ و دو پیاله‌ تاجهایی‌ که‌ بر سر دو ستون‌ بود و دو شبکه‌ به‌ جهت‌ پوشانیدن‌ دو پیاله‌ تاجهایی‌ که‌ بر سر ستونها بود.  ۴۲  و چهارصد انار برای‌ دو شبکه‌ که‌ دو صف‌ انار برای‌ هر شبکه‌ بود به‌ جهت‌ پوشانیدن‌ دو پیاله‌ تاجهایی‌ که‌ بالای‌ ستونها بود،  ۴۳  و ده‌ پایه‌ و ده‌ حوضی‌ که‌بر پایه‌ها بود،  ۴۴  و یک‌ دریاچه‌ و دوازده‌ گاو زیر دریاچه‌.
۴۵  و دیگها و خاک‌اندازها و کاسه‌ها، یعنی‌همه‌ این‌ ظروفی‌ که‌ حیرام‌ برای‌ سلیمان‌ پادشاه‌ در خانه‌  خداوند  ساخت‌ از برنج‌ صیقلی‌ بود.  ۴۶  آنها را پادشاه‌ در صحرای‌ اردن‌ در کِلِ رُسْت‌ که‌ در میان‌ سُکّوت‌ و صَرَطان‌ است‌، ریخت‌.  ۴۷  و سلیمان‌ تمامی‌ این‌ ظروف‌ را بی‌وزن‌ واگذاشت‌ زیرا چونکه‌ از حد زیاده‌ بود، وزن‌ برنج‌ دریافت‌ نشد.
۴۸  و سلیمان‌ تمامی‌ آلاتی‌ که‌ در خانه‌  خداوند بود ساخت‌، مذبح‌ را از طلا و میز را که‌ نانِ تَقْدِمِه‌ بر آن‌ بود از طلا.  ۴۹  و شمعدانها را که‌ پنج‌ از آنها به‌ طرف‌ راست‌ و پنج‌ به‌ طرف‌ چپ‌ روبروی‌ محراب‌ بود، از طلای‌ خالص‌ و گُلها و چراغها و انبرها را از طلا،  ۵۰  و طاسها و گُلْگیرها و کاسه‌ها و قاشقها و مجمرها را از طلای‌ خالص‌ و پاشنه‌ها را هم‌ به‌ جهت‌ درهای‌ خانه‌ اندرونی‌، یعنی‌ به‌ جهت‌ قدس‌الاقداس‌ و هم‌ به‌ جهت‌ درهای‌ خانه‌، یعنی‌ هیکل‌، از طلا ساخت‌.
۵۱  پس‌ تمامی‌ کاری‌ که‌ سلیمان‌ پادشاه‌ برای‌ خانه‌  خداوند  ساخت‌ تمام‌ شد و سلیمان‌ چیزهایی‌ را که‌ پدرش‌ داود وقف‌ کرده‌ بود، از نقره‌ و طلا و آلات‌ درآورده‌، در خزینه‌های‌ خانه‌ خداوند  گذاشت‌.

تابوت‌ عهد در هیکل‌
‌ ۸     آنگاه‌ سلیمان‌، مشایخ‌ اسرائیل‌ و جمیع رؤسای‌ اسباط‌ و سروران‌ خانه‌های‌ آبای‌بنی‌اسرائیل‌ را نزد سلیمان‌ پادشاه‌ در اورشلیم‌ جمع‌ کرد تا تابوت‌ عهد  خداوند  را از شهر داود که‌ صهیون‌ باشد، برآورند.  ۲  و جمیع‌ مردان‌ اسرائیل‌ در ماه‌ ایتانیم‌ که‌ ماه‌ هفتم‌ است‌ در عید نزد سلیمان‌ پادشاه‌ جمع‌ شدند.  ۳  و جمیع‌ مشایخ‌ اسرائیل‌ آمدند و کاهنان‌ تابوت‌ را برداشتند.  ۴  و تابوت‌  خداوند  و خیمه‌ اجتماع‌ و همه‌ آلات‌ مقدّس‌ را که‌ در خیمه‌ بود آوردند و کاهنان‌ و لاویان‌ آنها را برآوردند.  ۵  و سلیمان‌ پادشاه‌ و تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ که‌ نزد وی‌ جمع‌ شده‌ بودند، پیش‌ روی‌ تابوت‌ همراه‌ وی‌ ایستادند، و اینقدر گوسفند و گاو را ذبح‌ کردند که‌ به‌ شمار و حساب‌ نمی‌آمد.  ۶  و کاهنان‌ تابوت‌ عهد  خداوند را به‌ مکانش‌ در محراب‌ خانه‌، یعنی‌ در قدس‌الاقداس‌ زیر بالهای‌ کروبیان‌ درآوردند. ۷ زیرا کروبیان‌ بالهای‌ خود را بر مکان‌ تابوت‌ پهن‌ می‌کردند و کروبیان‌ تابوت‌ و عصاهایش‌ را از بالا می‌پوشانیدند.  ۸  و عصاها اینقدر دراز بود که‌ سرهای‌ عصاها از قدسی‌ که‌ پیش‌ محراب‌ بود، دیده‌ می‌شد اما از بیرون‌ دیده‌ نمی‌شد و تا امروز در آنجا هست‌.  ۹  و در تابوت‌ چیزی‌ نبود سوای‌ آن‌ دو لوح‌ سنگ‌ که‌ موسی‌ در حوریب‌ در آن‌ گذاشت‌، وقتی‌ که‌  خداوند  با بنی‌اسرائیل‌ در حین‌ بیرون‌ آمدن‌ ایشان‌ از زمین‌ مصر عهد بست‌.  ۱۰  و واقع‌ شد که‌ چون‌ کاهنان‌ از قدس‌ بیرون‌ آمدند ابر، خانه‌  خداوند  را پر ساخت‌.  ۱۱  و کاهنان‌ به‌ سبب‌ ابر نتوانستند به‌ جهت‌ خدمت‌ بایستند، زیرا که‌ جلال‌ یهُوَه‌، خانه‌  خداوند  را پر کرده‌ بود.
۱۲  آنگاه‌ سلیمان‌ گفت‌: « خداوند  گفته‌ است‌ که‌ در تاریکی‌ غلیظ‌ ساکن‌ می‌شوم‌.  ۱۳  فی‌الواقع‌ خانه‌ای‌ برای‌ سکونت‌ تو و مکانی‌ را که‌ در آن‌ تا به‌ ابد ساکن‌ شوی‌ بنا نموده‌ام‌.»
۱۴  و پادشاه‌ روی‌ خود را برگردانیده‌، تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ را برکت‌ داد و تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ بایستادند.  ۱۵  پس‌ گفت‌: «یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ متبارک‌ باد که‌ به‌ دهان‌ خود به‌ پدر من‌ داود وعده‌ داده‌، و به‌ دست‌ خود آن‌ را به‌ جا آورده‌، گفت‌:  ۱۶  از روزی‌ که‌ قوم‌ خود اسرائیل‌ را از مصر برآوردم‌، شهری‌ از جمیع‌ اسباط‌ اسرائیل‌ برنگزیدم‌ تا خانه‌ای‌ بنا نمایم‌ که‌ اسم‌ من‌ در آن‌ باشد، اما داود را برگزیدم‌ تا پیشوای‌ قوم‌ من‌ اسرائیل‌ بشود.  ۱۷  و در دل‌ پدرم‌، داود بود که‌ خانه‌ای‌ برای‌ اسم‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، بنا نماید.  ۱۸  اما  خداوند  به‌ پدرم‌ داود گفت‌: چون‌ در دل‌ تو بود که‌ خانه‌ای‌ برای‌ اسم‌ من‌ بنا نمایی‌، نیکو کردی‌ که‌ این‌ را در دل‌ خود نهادی‌.  ۱۹  لیکن‌ تو خانه‌ را بنا نخواهی‌ نمود بلکه‌ پسر تو که‌ از صُلب‌ تو بیرون‌ آید، او خانه‌ را برای‌ اسم‌ من‌ بنا خواهد کرد.  ۲۰  پس‌  خداوند  کلامی‌ را که‌ گفته‌ بود ثابت‌ گردانید، و من‌ به‌ جای‌ پدر خود داود برخاسته‌، و بر وفق‌ آنچه‌  خداوند  گفته‌ بود بر کرسی‌ اسرائیل‌ نشسته‌ام‌، و خانه‌ را به‌ اسم‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، بنا کرده‌ام‌.  ۲۱  و در آن‌، مکانی‌ مقرّر کرده‌ام‌ برای‌ تابوتی‌ که‌ عهد  خداوند  در آن‌ است‌ که‌ آن‌ را با پدران‌ ما حین‌ بیرون‌ آوردن‌ ایشان‌ از مصر بسته‌ بود.»



دعای‌ تقدیس‌ هیکل‌
۲۲  و سلیمان‌ پیش‌ مذبح‌  خداوند  به‌ حضور تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ ایستاده‌، دستهای‌ خود را به‌ سوی‌ آسمان‌ برافراشت‌  ۲۳  و گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، خدایی‌ مثل‌ تو نه‌ بالا در آسمان‌ و نه‌ پایین‌ بر زمین‌ هست‌ که‌ با بندگان‌ خود که‌ به‌ حضور تو به‌ تمامی‌ دل‌ خویش‌ سلوک‌ می‌نمایند، عهد و رحمت‌ را نگاه‌ می‌داری‌.  ۲۴  و آن‌ وعده‌ای‌ که‌ به‌ بنده‌ خود، پدرم‌ داود داده‌ای‌، نگاه‌ داشته‌ای‌ زیرا به‌ دهان‌ خود وعده‌ دادی‌ و به‌ دست‌ خود آن‌ را وفا نمودی‌ چنانکه‌ امروز شده‌ است‌.  ۲۵  پس‌ الا´ن‌ ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، با بنده‌ خود، پدرم‌ داود، آن‌ وعده‌ای‌ را نگاه‌ دار که‌ به‌ او داده‌ و گفته‌ای‌ کسی‌ که‌ بر کرسی‌ اسرائیل‌ بنشیند برای‌ تو به‌ حضور من‌ منقطع‌ نخواهد شد، به‌ شرطی‌ که‌ پسرانت‌ طریق‌های‌ خود را نگاه‌ داشته‌، به‌ حضور من‌ سلوک‌ نمایند چنانکه‌ تو به‌ حضورم‌ رفتار نمودی‌.  ۲۶  و الا´ن‌ ای‌ خدای‌ اسرائیل‌ تمنّا اینکه‌ کلامی‌ که‌ به‌ بنده‌ خود، پدرم‌ داود گفته‌ای‌، ثابت‌ بشود.
۲۷  «اما آیا خدا فی‌الحقیقه‌ بر زمین‌ ساکن‌ خواهد شد؟ اینک‌ فلک‌ و فلک‌الافلاک‌ تو را گنجایش‌ ندارد تا چه‌ رسد به‌ این‌ خانه‌ای‌ که‌ من‌ بنا کرده‌ام‌.  ۲۸  لیکن‌ ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ من‌، به‌ دعا و تضرّع‌ بنده‌ خود توجه‌ نما و استغاثه‌ و دعایی‌ را که‌ بنده‌ات‌ امروز به‌ حضور تو می‌کند، بشنو،  ۲۹  تا آنکه‌ شب‌ و روز چشمان‌ تو بر این‌ خانه‌ باز شود و بر مکانی‌ که‌ درباره‌اش‌ گفتی‌ که‌ اسم‌ من‌ در آنجا خواهد بود و تا دعایی‌ را که‌ بنده‌ات‌ به‌ سوی‌ این‌ مکان‌ بنماید، اجابت‌ کنی‌.  ۳۰  و تضرّع‌ بنده‌ات‌ وقوم‌ خود اسرائیل‌ را که‌ به‌ سوی‌ این‌ مکان‌ دعا می‌نمایند، بشنو و از مکان‌ سکونت‌ خود، یعنی‌ از آسمان‌ بشنو و چون‌ شنیدی‌ عفو نما.
۳۱  «اگر کسی‌ به‌ همسایه‌ خود گناه‌ ورزد و قسم‌ بر او عرضه‌ شود که‌ بخورد و او آمده‌ پیش‌ مذبح‌ تو در این‌ خانه‌ قسم‌ خورد،  ۳۲  آنگاه‌ از آسمان‌ بشنو و عمل‌ نموده‌، به‌ جهت‌ بندگانت‌ حکم‌ نما و شریران‌ را ملزم‌ ساخته‌، راه‌ ایشان‌ را به‌ سر ایشان‌ برسان‌ و عادلان‌ را عادل‌ شمرده‌، ایشان‌ را بر حسب‌ عدالت‌ ایشان‌ جزا ده‌.
۳۳  «و هنگامی‌ که‌ قوم‌ تو اسرائیل‌ به‌ سبب‌ گناهی‌ که‌ به‌ تو ورزیده‌ باشند به‌ حضور دشمنان‌ خود مغلوب‌ شوند، اگر به‌ سوی‌ تو بازگشت‌ نموده‌، اسم‌ تو را اعتراف‌ نمایند و نزد تو در این‌ خانه‌ دعا و تضرّع‌ نمایند،  ۳۴  آنگاه‌ از آسمان‌ بشنو و گناه‌ قوم‌ خود، اسرائیل‌ را بیامرز و ایشان‌ را به‌ زمینی‌ که‌ به‌ پدران‌ ایشان‌ داده‌ای‌ بازآور.
۳۵  «هنگامی‌ که‌ آسمان‌ بسته‌ شود و به‌ سبب‌ گناهی‌ که‌ به‌ تو ورزیده‌ باشند باران‌ نبارد، اگر به‌ سوی‌ این‌ مکان‌ دعا کنند و اسم‌ تو را اعتراف‌ نمایند و به‌ سبب‌ مصیبتی‌ که‌ به‌ ایشان‌ رسانیده‌ باشی‌ از گناه‌ خویش‌ بازگشت‌ کنند،  ۳۶  آنگاه‌ از آسمان‌ بشنو و گناه‌ بندگانت‌ و قوم‌ خود اسرائیل‌ را بیامرز و ایشان‌ را به‌ راه‌ نیکو که‌ در آن‌ باید رفت‌، تعلیم‌ ده‌ و به‌ زمین‌ خود که‌ آن‌ را به‌ قوم‌ خویش‌ برای‌ میراث‌ بخشیده‌ای‌، باران‌ بفرست‌.
۳۷  «اگر در زمین‌ قحطی‌ باشد و اگر وبا یا باد سموم‌ یا یرقان‌ باشد و اگر ملخ‌ یا کِرْم‌ باشد و اگر دشمنان‌ ایشان‌، ایشان‌ را در شهرهای‌ زمین‌ ایشان‌ محاصره‌ نمایند، هر بلایی‌ یا هر مرضی‌ که‌ بوده‌باشد،  ۳۸  آنگاه‌ هر دعا و هر استغاثه‌ای‌ که‌ از هر مرد یا از تمامی‌ قوم‌ تو، اسرائیل‌، کرده‌ شود که‌ هریک‌ از ایشان‌ بلای‌ دل‌ خود را خواهند دانست‌، و دستهای‌ خود را به‌ سوی‌ این‌ خانه‌ دراز نمایند، ۳۹  آنگاه‌ از آسمان‌ که‌ مکان‌ سکونت‌ تو باشد، بشنو و بیامُرز و عمل‌ نموده‌، به‌ هر کس‌ که‌ دل‌ او را می‌دانی‌ به‌ حسب‌ راههایش‌ جزا بده‌، زیرا که‌ تو به‌ تنهایی‌ عارف‌ قلوب‌ جمیع‌ بنی‌آدم‌ هستی‌. ۴۰ تا آنکه‌ ایشان‌ در تمام‌ روزهایی‌ که‌ به‌ روی‌ زمینـی‌ که‌ به‌ پدران‌ ما داده‌ای‌ زنـده‌ باشنـد، از تـو بترسنـد.
۴۱  «و نیز غریبی‌ که‌ از قوم‌ تو، اسرائیل‌، نباشد و به‌ خاطر اسم‌ تو از زمین‌ بعید آمده‌ باشد،  ۴۲  زیرا که‌ آوازه‌ اسم‌ عظیمت‌ و دست‌ قویت‌ و بازوی‌ دراز تو را خواهند شنید، پس‌ چون‌ بیاید و به‌ سوی‌ این‌ خانه‌ دعا نماید،  ۴۳  آنگاه‌ از آسمان‌ که‌ مکان‌ سکونت‌ توست‌ بشنو و موافق‌ هر چه‌ آن‌ غریب‌ از تو استدعا نماید به‌ عمل‌ آور تا جمیع‌ قومهای‌ جهان‌ اسم‌ تو را بشناسند و مثل‌ قوم‌ تو، اسرائیل‌، از تو بترسند و بدانند که‌ اسم‌ تو بر این‌ خانه‌ای‌ که‌ بنا کرده‌ام‌، نهاده‌ شده‌ است‌.
۴۴  «اگر قوم‌ تو برای‌ مقاتله‌ با دشمنان‌ خود به‌ راهی‌ که‌ ایشان‌ را فرستاده‌ باشی‌ بیرون‌ روند و ایشان‌ به‌ سوی‌ شهری‌ که‌ تو برگزیده‌ای‌ و خانه‌ای‌ که‌ به‌ جهت‌ اسم‌ تو بنا کرده‌ام‌، نزد  خداوند  دعا نمایند،  ۴۵  آنگاه‌ دعا و تضرع‌ ایشان‌ را از آسمان‌ بشنو و حق‌ ایشان‌ را بجا آور.
۴۶  «و اگر به‌ تو گناه‌ ورزیده‌ باشند، زیرا انسانی‌ نیست‌ که‌ گناه‌ نکند و تو بر ایشان‌ غضبناک‌ شده‌، ایشان‌ را به‌ دست‌ دشمنان‌ تسلیم‌ کرده‌ باشی‌ و اسیرکنندگان‌ ایشان‌، ایشان‌ را به‌ زمین‌ دشمنان‌ خواه‌ دور و خواه‌ نزدیک‌ به‌ اسیری‌ ببرند،  ۴۷  پس‌اگر ایشان‌ در زمینی‌ که‌ در آن‌ اسیر باشند به‌ خود آمده‌، بازگشت‌ نمایند و در زمین‌ اسیری‌ خود نزد تو تضرّع‌ نموده‌، گویند که‌ گناه‌ کرده‌، و عصیان‌ ورزیده‌، و شریرانه‌ رفتار نموده‌ایم‌،  ۴۸  و در زمینِ دشمنانی‌ که‌ ایشان‌ را به‌ اسیری‌ برده‌ باشند به‌ تمامی‌ دل‌ و به‌ تمامی‌ جان‌ خود به‌ تو بازگشت‌ نمایند، و به‌ سوی‌ زمینی‌ که‌ به‌ پدران‌ ایشان‌ داده‌ای‌ و شهری‌ که‌ برگزیده‌ و خانه‌ای‌ که‌ برای‌ اسم‌ تو بنا کرده‌ام‌، نزد تو دعا نمایند،  ۴۹  آنگاه‌ از آسمان‌ که‌ مکان‌ سکونت‌ توست‌، دعا و تضرع‌ ایشان‌ را بشنو و حق‌ ایشان‌ را بجا آور.  ۵۰  و قوم‌ خود را که‌ به‌ تو گناه‌ ورزیده‌ باشند، عفو نما و تمامی‌ تقصیرهای‌ ایشان‌ را که‌ به‌ تو ورزیده‌ باشند بیامـرز و ایشان‌ را در دل‌ اسیرکنندگان‌ ایشان‌ ترحم‌ عطا فرما تا بر ایشان‌ ترحم‌ نمایند.  ۵۱  زیرا که‌ ایشان‌ قـوم‌ تـو و میراث‌ تو می‌باشند که‌ از مصـر از میان‌ کوره‌ آهن‌ بیرون‌ آوردی‌.  ۵۲  تا چشمان‌ تو به‌ تضرع‌ بنده‌ات‌ و به‌ تضرع‌ قوم‌ تو اسرائیل‌ گشاده‌ شود و ایشـان‌ را در هـر چه‌ نـزد تـو دعا نماینـد، اجابت‌ نمایی‌.  ۵۳  زیرا که‌ تو ایشان‌ را از جمیع‌ قومهای‌ جهان‌ برای‌ ارثیت‌ خویش‌ ممتاز نموده‌ای‌ چنانکه‌ به‌ واسطه‌ بنده‌ خود موسی‌ وعده‌ دادی‌ هنگامی‌ که‌ تو ای‌ خداوند یهُوَه‌ پـدران‌ ما را از مصـر بیرون‌ آوردی‌.»
۵۴  و واقع‌ شد که‌ چون‌ سلیمان‌ از گفتن‌ تمامی‌ این‌ دعا و تضرع‌ نزد  خداوند  فارغ‌ شد، از پیش‌ مذبح‌  خداوند  از زانو زدن‌ و دراز نمودن‌ دستهای‌ خود به‌ سوی‌ آسمان‌ برخاست‌،  ۵۵  و ایستاده‌، تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ را به‌ آواز بلند برکت‌ داد و گفت‌:
۵۶  «متبارک‌ باد  خداوند  که‌ قوم‌ خود، اسرائیل‌را موافق‌ هر چه‌ وعده‌ کرده‌ بود، آرامی‌ داده‌ است‌ زیرا که‌ از تمامی‌ وعده‌های‌ نیکو که‌ به‌ واسطه‌ بنده‌ خود، موسی‌ داده‌ بود، یک‌ سخن‌ به‌ زمین‌ نیفتاد. ۵۷  یهُوَه‌ خدای‌ ما با ما باشد چنانکه‌ با پدران‌ ما می‌بود و ما را ترک‌ نکند و رد ننماید.  ۵۸  و دلهای‌ ما را به‌ سوی‌ خود مایل‌ بگرداند تا در تمامی‌ طریق‌هایش‌ سلوک‌ نموده‌، اوامر و فرایض‌ و احکام‌ او را که‌ به‌ پدران‌ ما امر فرموده‌ بود، نگاه‌ داریم‌.  ۵۹  و کلمات‌ این‌ دعایی‌ که‌ نزد  خداوند گفته‌ام‌، شب‌ و روز نزدیک‌ یهُوَه‌ خدای‌ ما باشد تا حق‌ بنده‌ خود و حق‌ قوم‌ خویش‌ اسرائیل‌ را بر حسب‌ اقتضای‌ هر روز بجا آورد.  ۶۰  تا تمامی‌ قوم‌های‌ جهان‌ بدانند که‌ یهُوَه‌ خداست‌ و دیگری‌ نیست‌.  ۶۱  پس‌ دل‌ شما با یهُوَه‌ خدای‌ ما کامل‌ باشد تا در فرایض‌ او سلوک‌ نموده‌، اوامر او را مثل‌ امروز نگاه‌ دارید.»

مبارک‌ ساختن‌ خانه‌
۶۲  پس‌ پادشاه‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ با وی‌ به‌ حضور  خداوند  قربانی‌ها گذرانیدند.  ۶۳  و سلیمان‌ به‌ جهت‌ ذبایح‌ سلامتی‌ که‌ برای‌  خداوند  گذارنید، بیست‌ و دو هزار گاو و صد و بیست‌ هزار گوسفند ذبح‌ نمود و پادشاه‌ و جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌، خانه‌ خداوند  را تبریک‌ نمودند.  ۶۴  و در آن‌ روز پادشاه‌ وسط‌ صحن‌ را که‌ پیش‌ خانه‌  خداوند  است‌، تقدیس‌ نمود زیرا چونکه‌ مذبح‌ برنجینی‌ که‌ به‌ حضور  خداوند  بود به‌ جهت‌ گنجایش‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و هدایای‌ آردی‌ و پیه‌ قربانی‌های‌ سلامتی‌ کوچک‌ بود، از آن‌ جهت‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و هدایای‌ آردی‌ و پیه‌ ذبایح‌سلامتی‌ را در آنجا گذرانید.
۶۵  و در آن‌ وقت‌ سلیمان‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ با وی‌ عید را نگاه‌ داشتند و آن‌ انجمن‌ بزرگ‌ از مَدخَلِ حَمات‌ تا وادی‌ مصر هفت‌ روز و هفت‌ روز یعنی‌ چهارده‌ روز به‌ حضور یهُوَه‌، خدای‌ ما بودند.  ۶۶  و در روز هشتم‌، قوم‌ را مرخص‌ فرمود و ایشان‌ برای‌ پادشاه‌ برکت‌ خواسته‌، و با شادمانی‌ و خوشدلی‌ به‌ سبب‌ تمامی‌ احسانی‌ که‌  خداوند  به‌ بنده‌ خود، داود و به‌ قوم‌ خویش‌ اسرائیل‌ نموده‌ بود، به‌ خیمه‌های‌ خود رفتند.


ظهور خداوند به‌ سلیمان‌
‌ ۹     و واقع‌ شد که‌ چون‌ سلیمان‌ از بنا نمودن خانه‌  خداوند  و خانه‌ پادشاه‌ و از بجا آوردن‌ هر مقصودی‌ که‌ سلیمان‌ خواسته‌ بود، فارغ‌ شد، ۲  خداوند  بار دیگر به‌ سلیمان‌ ظاهر شد، چنانکه‌ در جِبْعُون‌ بر وی‌ ظاهر شده‌ بود.  ۳  و  خداوند  وی‌ را گفت‌: «دعا و تضرع‌ تو را که‌ به‌ حضور من‌ کردی‌، اجابت‌ نمودم‌، و این‌ خانه‌ای‌ را که‌ بنا نمودی‌ تا نام‌ من‌ در آن‌ تا به‌ ابد نهاده‌ شود تقدیس‌ نمودم‌، و چشمان‌ و دل‌ من‌ همیشه‌ اوقات‌ در آن‌ خواهد بود.  ۴  پس‌ اگر تو با دل‌ کامل‌ و استقامت‌ به‌ طوری‌ که‌ پدرت‌ داود رفتار نمود به‌ حضور من‌ سلوک‌ نمایی‌، و هر چه‌ تو را امر فرمایم‌ بجا آوری‌ و فرایض‌ و احکام‌ مرا نگاه‌ داری‌،  ۵  آنگاه‌ کرسی‌ سلطنت‌ تو را بر اسرائیل‌ تا به‌ ابد برقرار خواهم‌ گردانید، چنانکه‌ به‌ پدر تو داود وعده‌ دادم‌ و گفتم‌ که‌ از تو کسی‌ که‌ بر کرسی‌ اسرائیل‌ بنشیند، مفقود نخواهد شد.
۶  «اما اگر شما و پسران‌ شما از متابعت‌ من‌روگردانیده‌، اوامر و فرایضی‌ را که‌ به‌ پدران‌ شما دادم‌ نگاه‌ ندارید و رفته‌، خدایان‌ دیگر را عبادت‌ نموده‌، آنها را سجده‌ کنید،  ۷  آنگاه‌ اسرائیل‌ را از روی‌ زمینی‌ که‌ به‌ ایشان‌ دادم‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌، و این‌ خانه‌ را که‌ به‌ جهت‌ اسم‌ خود تقدیس‌ نمودم‌ از حضور خویش‌ دور خواهم‌ انداخت‌، و اسرائیل‌ در میان‌ جمیع‌ قومها ضرب‌المثل‌ و مضحکه‌ خواهد شد.  ۸  و این‌ خانه‌ عبرتی‌ خواهد گردید به‌ طوری‌ که‌ هر که‌ نزد آن‌ بگذرد، متحیر شده‌، صفیر خواهد زد و خواهند گفت‌:  خداوند  به‌ این‌ زمین‌ و به‌ این‌ خانه‌ چرا چنین‌ عمل‌ نموده‌ است‌؟  ۹  و خواهند گفت‌: از این‌ جهت‌ که‌ یهُوَه‌، خدای‌ خود را که‌ پدران‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورده‌ بود، ترک‌ کردند و به‌ خدایان‌ دیگر متمسک‌ شده‌، آنها را سجده‌ و عبادت‌ نمودند. لهذا  خداوند  تمامی‌ این‌ بلا را بر ایشان‌ آورده‌ است‌.»

سایر اعمال‌ سلیمان‌
۱۰  و واقع‌ شد بعد از انقضای‌ بیست‌ سالی‌ که‌ سلیمان‌ این‌ دو خانه‌، یعنی‌ خانه‌  خداوند  و خانه‌ پادشاه‌ را بنا می‌کرد،  ۱۱  و حیرام‌، پادشاه‌ صور، سلیمان‌ را به‌ چوب‌ سرو آزاد و چوب‌ صنوبر و طلا موافق‌ هر چه‌ خواسته‌ بود اعانت‌ کرده‌ بود، آنگاه‌ سلیمان‌ پادشاه‌ بیست‌ شهر در زمین‌ جلیل‌ به‌ حیرام‌ داد.  ۱۲  و حیرام‌ به‌ جهت‌ دیدن‌ شهرهایی‌ که‌ سلیمان‌ به‌ او داده‌ بود، از صور بیرون‌ آمد، اما آنها به‌ نظرش‌ پسند نیامد.  ۱۳  و گفت‌: «ای‌ برادرم‌ این‌ شهرهایی‌ که‌ به‌ من‌ بخشیده‌ای‌ چیست‌؟» و آنها را تا امروز زمین‌ کابول‌ نامید.  ۱۴  و حیرام‌ صدو بیست‌ وزنه‌ طلا برای‌ پادشاه‌ فرستاد.
۱۵  و این‌ است‌ حساب‌ سُخْره‌ای‌ که‌ سلیمان‌ پادشاه‌ گرفته‌ بود به‌ جهت‌ بنای‌ خانه‌  خداوند  و خانه‌ خود و مِلّوُ و حصارهای‌ اورشلیم‌ و حاصور و مَجِدُّو و جازر.  ۱۶  زیرا که‌ فرعون‌، پادشاه‌ مصر برآمده‌، جازَر را تسخیر نموده‌، و آن‌ را به‌ آتش‌ سوزانیده‌، و کنعانیان‌ را که‌ در شهر ساکن‌ بودند کشته‌ بود، و آن‌ را به‌ دختر خود که‌ زنِ سلیمان‌ بود به‌ جهت‌ مِهر داده‌ بود.  ۱۷  و سلیمان‌، جازَر و بیت‌حُوْرُونِ تحتانی‌ را بنا کرد.  ۱۸  و بَعْلَت‌ و تَدْمُر را در صحرای‌ زمین‌،  ۱۹  و جمیع‌ شهرهای‌ مخزنی‌ که‌ سلیمان‌ داشت‌ و شهرهای‌ ارابه‌ها و شهرهای‌ سواران‌ را و هر آنچه‌ را که‌ سلیمان‌ میل‌ داشت‌ که‌ در اورشلیم‌ و لُبنان‌ و تمامی‌ زمین‌ مملکت‌ خود بنا نماید (بنا نمود).  ۲۰  و تمامی‌ مردمانی‌ که‌ از اَمُوریان‌ و حِتِّیان‌ و فَرِزِّیان‌ و حِوِّیان‌ و یبُوسیان‌ باقی‌ مانده‌، و از بنی‌اسرائیل‌ نبودند، ۲۱ یعنی‌ پسران‌ ایشان‌ که‌ در زمین‌ باقی‌ ماندند بعد از آنانی‌ که‌ بنی‌اسرائیل‌ نتوانستند ایشان‌ را بالکل‌ هلاک‌ سازند، سلیمان‌ ایشان‌ را تا امروز خراج‌گذار و غلامان‌ ساخت‌.  ۲۲  اما از بنی‌اسرائیل‌، سلیمان‌ احدی‌ را به‌ غلامی‌ نگرفت‌، بلکه‌ ایشان‌ مردان‌ جنگی‌ و خدام‌ و سروران‌ و سرداران‌ و رؤسای‌ ارابه‌ها و سواران‌ او بودند.
۲۳  و اینانند ناظران‌ خاصه‌ که‌ بر کارهای‌ سلیمان‌ بودند، پانصد و پنجاه‌ نفر که‌ بر اشخاصی‌ که‌ در کار مشغول‌ می‌بودند، سرکاری‌ داشتند.
۲۴  پس‌ دختر فرعون‌ از شهر داود به‌ خانه‌ خود که‌ برایش‌ بنا کرده‌ بود، برآمد، و در آن‌ زمان‌ مِلّوُ را بنا می‌کرد.
۲۵  و سلیمان‌ هر سال‌ سه‌ مرتبه‌ قربانی‌های‌ سوختنی‌ و ذبایح‌ سلامتی‌ بر مذبحی‌ که‌ به‌ جهت‌ خداوند  بنا کرده‌ بود می‌گذرانید، و بر مذبحی‌ که‌ پیش‌  خداوند  بود، بخور می‌گذرانید. پس‌ خانه‌ را به‌ اتمام‌ رسانید.
۲۶  و سلیمان‌ پادشاه‌ در عَصْیون‌ جابَر که‌ به‌ جانب‌ اِیلُوت‌ بر کناره‌ بحر قُلزُم‌ در زمین‌ ادوم‌ است‌، کشتیها ساخت‌.  ۲۷  و حیرام‌، بندگان‌ خود را که‌ مَلاح‌ بودند و در دریا مهارت‌ داشتند، در کشتیها همراه‌ بندگان‌ سلیمان‌ فرستاد.  ۲۸  پس‌ به‌ اُوفیر رفتند و چهارصد و بیست‌ وزنه‌ طلا از آنجا گرفته‌، برای‌ سلیمان‌ پادشاه‌ آوردند.

ملکه‌ سبا
۱۰         و چون‌ ملکه‌ سَبا آوازه‌ سلیمان‌ را درباره‌ اسم‌  خداوند  شنید، آمد تا او را به‌ مسائل‌ امتحان‌ کند.  ۲  پس‌ با موکب‌ بسیار عظیم‌ و با شترانی‌ که‌ به‌ عطریات‌ و طلای‌ بسیار و سنگهای‌ گرانبها بار شده‌ بود، به‌ اورشلیم‌ وارد شده‌، به‌ حضور سلیمان‌ آمد و با وی‌ از هر چه‌ در دلش‌ بود، گفتگو کرد.  ۳  و سلیمان‌ تمامی‌ مسائلش‌ را برایش‌ بیان‌ نمود و چیزی‌ از پادشاه‌ مخفی‌ نماند که‌ برایش‌ بیان‌ نکرد.  ۴  و چون‌ ملکه‌ سَبَا تمامی‌ حکمت‌ سلیمان‌ را دید و خانه‌ای‌ را که‌ بنا کرده‌ بود،  ۵  و طعام‌ سفره‌ او و مجلس‌ بندگانش‌ را و نظام‌ و لباس‌ خادمانش‌ را و ساقیانش‌ و زینه‌ای‌ را که‌ به‌ آن‌ به‌ خانه‌  خداوند  برمی‌آمد، روح‌ در او دیگر نماند.
۶  و به‌ پادشاه‌ گفت‌: «آوازه‌ای‌ که‌ درباره‌ کارها و حکمت‌ تو در ولایت‌ خود شنیدم‌، راست‌ بود.۷ اما تا نیامدم‌ و به‌ چشمان‌ خود ندیدم‌، اخبار را باور نکردم‌، و اینک‌ نصفش‌ به‌ من‌ اعلام‌ نشده‌ بود؛ حکمت‌ و سعادتمندی‌ تو از خبری‌ که‌ شنیده‌ بودم‌، زیاده‌ است‌.  ۸  خوشابه‌حال‌ مردان‌ تو و خوشابه‌حال‌ این‌ بندگانت‌ که‌ به‌ حضور تو همیشه‌ می‌ایستند و حکمت‌ تو را می‌شنوند.  ۹  متبارک‌ باد یهُوَه‌، خدای‌ تو، که‌ بر تو رغبت‌ داشته‌، تو را بر کرسی‌ اسرائیل‌ نشانید.  ۱۰  از این‌ سبب‌ که‌ خداوند ، اسرائیل‌ را تا به‌ ابد دوست‌ می‌دارد، تو را بر پادشاهی‌ نصب‌ نموده‌ است‌ تا داوری‌ و عدالت‌ را بجا آوری‌.»
۱۱  و به‌ پادشاه‌ صد و بیست‌ وزنه‌ طلا و عطریات‌ از حد زیاده‌ و سنگهای‌ گرانبها داد، و مثل‌ این‌ عطریات‌ که‌ ملکه‌ سَبَا به‌ سلیمان‌ پادشاه‌ داد، هرگز به‌ آن‌ فراوانی‌ دیگر نیامد.  ۱۲  و کشتیهای‌ حیرام‌ نیز که‌ طلا از اُوفیر آوردند، چوب‌ صندل‌ از حدّ زیاده‌، و سنگهای‌ گرانبها از اوفیر آوردند.
۱۳  و پادشاه‌ از این‌ چوب‌ صندل‌، ستونها به‌ جهت‌ خانه‌  خداوند  و خانه‌ پادشاه‌ و عودها و بربطها برای‌ مُغَنیان‌ ساخت‌، و مثل‌ این‌ چوب‌ صندل‌ تا امروز نیامده‌ و دیده‌ نشده‌ است‌.
۱۴  و سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ ملکه‌ سَبَا، تمامی‌ اراده‌ او را که‌ خواسته‌ بود داد، سوای‌ آنچه‌ سلیمان‌ از کَرَم‌ ملوکانه‌ خویش‌ به‌ وی‌ بخشید. پس‌ او با بندگانش‌ به‌ ولایت‌ خود توجه‌ نموده‌، رفت‌.

مایملک‌ سلیمان‌
۱۵  و وزن‌ طلایی‌ که‌ در یک‌ سال‌ نزد سلیمان‌ رسید، ششصد و شصت‌ و شش‌ وزنه‌ طلا بود،۱۶ سوای‌ آنچه‌ از تاجران‌ و تجارت‌ بازرگانان‌ و جمیع‌ پادشاهان‌ عَرَب‌ و حاکمان‌ مملکت‌ می‌رسید.  ۱۷  و سلیمان‌ پادشاه‌ دویست‌ سپر طلای‌ چکّشی‌ ساخت‌ که‌ برای‌ هر سپر ششصد مثقال‌ طلا به‌ کار بُرده‌ شد، و سیصد سپر کوچک‌ طلای‌ چکشی‌ ساخت‌ که‌ برای‌ هر سپر سه‌ منّای‌ طلا به‌ کار برده‌ شد؛ و پادشاه‌ آنها را در خانه‌ جنگل‌ لبنان‌ گذاشت‌.  ۱۸  و پادشاه‌ تخت‌ بزرگی‌ از عاج‌ ساخت‌ و آن‌ را به‌ زر خالص‌ پوشانید.  ۱۹  و تخت‌ را شش‌ پله‌ بود و سر تخت‌ از عقبش‌ مدوّر بود، و به‌ این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ کرسی‌اش‌ دسته‌ها بود و دو شیر به‌ پهلوی‌ دستها ایستاده‌ بودند.  ۲۰  و آنجا دوازده‌ شیر از این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ بر آن‌ شش‌ پله‌ ایستاده‌ بودند که‌ در هیچ‌ مملکت‌ مثل‌ این‌ ساخته‌ نشده‌ بود.  ۲۱  و تمامی‌ ظروف‌ نوشیدنی‌ سلیمان‌ پادشاه‌ از طلا و تمامی‌ ظروف‌ خانه‌ جنگل‌ لبنان‌ از زر خالص‌ بود و هیچ‌ یکی‌ از آنها از نقره‌ نبود زیرا که‌ آن‌ در ایام‌ سلیمان‌ هیچ‌ به‌ حساب‌ نمی‌آمد.  ۲۲  زیرا پادشاه‌ کشتیهای‌ ترشیشی‌ با کشتیهای‌ حیرام‌ به‌ روی‌ دریا داشت‌ و کشتیهای‌ ترشیشی‌ هر سه‌ سال‌ یک‌ مرتبه‌ می‌آمدند و طلا و نقره‌ و عاج‌ و میمونها و طاووسها می‌آوردند.
۲۳  پس‌ سلیمان‌ پادشاه‌ در دولت‌ و حکمت‌ از جمیع‌ پادشاهان‌ جهان‌ بزرگتر شد.  ۲۴  و تمامی‌ اهل‌ جهان‌، حضور سلیمان‌ را می‌طلبیدند تا حکمتی‌ را که‌  خداوند  در دلش‌ نهاده‌ بود، بشنوند. ۲۵  و هر یکی‌ از ایشان‌ هدیه‌ خود را از آلات‌ نقره‌ و آلات‌ طلا و رُخوت‌ و اسلحه‌ و عطریات‌ و اسبان‌ و قاطرها، سال‌ به‌ سال‌ می‌آوردند.
۲۶  و سلیمان‌ ارابه‌ها و سواران‌ جمع‌ کرده‌، هزار و چهارصد ارابه‌ و دوازده‌ هزار سوار داشت‌ و آنها را در شهرهای‌ ارابه‌ها و نزد پادشاه‌ در اورشلیم‌ گذاشت‌.  ۲۷  و پادشاه‌ نقره‌ را در اورشلیم‌ مثل‌ سنگها و چوب‌ سرو آزاد را مثل‌ چوب‌ افراغ‌ که‌ در صحراست‌، فراوان‌ ساخت‌.  ۲۸  و اسبهای‌ سلیمان‌ از مصر آورده‌ می‌شد، و تاجران‌ پادشاه‌ دسته‌های‌ آنها را می‌خریدند هر دسته‌ را به‌ قیمت‌ معین‌.  ۲۹  و یک‌ ارابه‌ را به‌ قیمت‌ ششصد مثقال‌ نقره‌ از مصر بیرون‌ آوردند، و می‌رسانیدند و یک‌ اسب‌ را به‌ قیمت‌ صد و پنجاه‌، و همچنین‌ برای‌ جمیع‌ پادشاهان‌ حِتّیان‌ و پادشاهان‌ اَرام‌ به‌ توسط‌ آنها بیرون‌ می‌آوردند.

زنان‌ سلیمان‌
‌ ۱۱     و سلیمان‌ پادشاه‌ سوای‌ دختر فرعون‌، زنان غریب‌ بسیاری‌ را از موآبیان‌ و عَمّونیان‌ و ادومیان‌ و صیدونیان‌ و حِتِّیان‌ دوست‌ می‌داشت‌. ۲ از امتهایی‌ که‌  خداوند  درباره‌ ایشان‌ بنی‌اسرائیل‌ را فرموده‌ بود که‌ شما به‌ ایشان‌ درنیایید و ایشان‌ به‌ شما درنیایند، مبادا دل‌ شما را به‌ پیروی‌ خدایان‌ خود مایل‌ گردانند. و سلیمان‌ با اینها به‌ محبت‌ مُلْصَق‌ شد.  ۳  و او را هفتصد زن‌ بانو و سیصد مُتعه‌ بود و زنانش‌ دل‌ او را برگردانیدند.  ۴  و در وقت‌ پیری‌ سلیمان‌ واقع‌ شد که‌ زنانش‌ دل‌ او را به‌ پیروی‌ خدایان‌ غریب‌ مایل‌ ساختند، و دل‌ او مثل‌ دل‌ پدرش‌ داود با یهُوَه‌، خدایش‌ کامل‌ نبود.  ۵  پس‌ سلیمان‌ در عقب‌ عَشْتُورَت‌، خدای‌ صیدونیان‌، و در عقب‌ مِلْکُوم‌ رِجْسِ عمونیان‌ رفت‌.  ۶  و سلیمان‌ در نظر  خداوند  شرارت‌ ورزیده‌، مثل‌ پدر خودداود،  خداوند  را پیروی‌ کامل‌ ننمود.  ۷  آنگاه‌ سلیمان‌ در کوهی‌ که‌ روبروی‌ اورشلیم‌ است‌ مکانی‌ بلند به‌ جهت‌ کَمُوش‌ که‌ رِجْسِ موآبیان‌ است‌، و به‌ جهت‌ مُولَک‌، رِجْسِ بنی‌عمون‌ بنا کرد. ۸  و همچنین‌ به‌ جهت‌ همه‌ زنان‌ غریب‌ خود که‌ برای‌ خدایان‌ خویش‌ بخور می‌سوزانیدند و قربانی‌ها می‌گذرانیدند، عمل‌ نمود.
۹  پس‌ خشم‌  خداوند  بر سلیمان‌ افروخته‌ شد از آن‌ جهت‌ که‌ دلش‌ از یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ منحرف‌ گشت‌ که‌ دو مرتبه‌ بر او ظاهر شده‌،  ۱۰  او را در همین‌ باب‌ امر فرموده‌ بود که‌ پیروی‌ خدایان‌ غیر را ننماید. اما آنچه‌  خداوند  به‌ او امر فرموده‌ بود، به‌ جا نیاورد.  ۱۱  پس‌  خداوند  به‌ سلیمان‌ گفت‌: «چونکه‌ این‌ عمل‌ را نمودی‌ و عهد و فرایض‌ مرا که‌ به‌ تو امر فرمودم‌ نگاه‌ نداشتی‌، البته‌ سلطنت‌ را از تو پاره‌ کرده‌، آن‌ را به‌ بنده‌ات‌ خواهم‌ داد.  ۱۲  لیکن‌ در ایام‌ تو این‌ را به‌ خاطر پدرت‌، داود نخواهم‌ کرد، اما از دست‌ پسرت‌ آن‌ را پاره‌ خواهم‌ کرد.  ۱۳  ولی‌ تمامی‌ مملکت‌ را پاره‌ نخواهم‌ کرد بلکه‌ یک‌ سبط‌ را به‌ خاطر بنده‌ام‌ داود و به‌ خاطر اورشلیم‌ که‌ برگزیده‌ام‌ به‌ پسر تو خواهم‌ داد.»

دشمنان‌ سلیمان‌
۱۴  و  خداوند  دشمنی‌ برای‌ سلیمان‌ برانگیزانید، یعنی‌ هَدَد اَدومی‌ را که‌ از ذریت‌ پادشاهان‌ اَدُوم‌ بود.  ۱۵  زیرا هنگامی‌ که‌ داود در اَدوم‌ بود و یوآب‌ که‌ سردار لشکر بود، برای‌ دفن‌ کردن‌ کشتگان‌ رفته‌ بود و تمامی‌ ذکوران‌ اَدوم‌ را کشته‌ بود.  ۱۶  (زیرا یوآب‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ شش‌ ماه‌ در آنجا ماندند تا تمامی‌ ذکوران‌ اَدُوم‌ را منقطع‌ ساختند).  ۱۷  آنگاه‌ هَدَد با بعضی‌ اَدُومیان‌ که‌ از بندگان‌ پدرش‌ بودند، فرار کردند تا به‌ مصر بروند،و هَدَد طفلی‌ کوچک‌ بود.  ۱۸  پس‌، از مدیان‌ روانه‌ شده‌، به‌ فاران‌ آمدند، و چند نفر از فاران‌ با خود برداشته‌، به‌ مصر نزد فرعون‌، پادشاه‌ مصر آمدند، و او وی‌ را خانه‌ای‌ داد و معیشتی‌ برایش‌ تعیین‌ نمود و زمینی‌ به‌ او ارزانی‌ داشت‌.  ۱۹  و هَدَد در نظر فرعون‌ التفات‌ بسیار یافت‌ و خواهر زن‌ خود، یعنی‌ خواهر تَحْفَنِیسِ مَلِکَه‌ را به‌ وی‌ به‌ زنی‌ داد. ۲۰  و خواهر تَحْفَنِیس‌ پسری‌ جَنُوْبَت‌ نام‌ برای‌ وی‌ زایید و تَحْفَنِیس‌ او را در خانه‌ فرعون‌ از شیر بازداشت‌ و جَنُوْبَت‌ در خانه‌ فرعون‌ در میان‌ پسران‌ فرعون‌ می‌بود.  ۲۱  و چون‌ هَدَد در مصر شنید که‌ داود با پدران‌ خویش‌ خوابیده‌، و یوآب‌، سردار لشکر مُرده‌ است‌، هَدَد به‌ فرعون‌ گفت‌: «مرا رخصت‌ بده‌ تا به‌ ولایت‌ خود بروم‌.»  ۲۲  فرعون‌ وی‌ را گفت‌: «اما تو را نزد من‌ چه‌ چیز کم‌ است‌ که‌ اینک‌ می‌خواهی‌ به‌ ولایت‌ خود بروی‌؟» گفت‌: «هیچ‌، لیکن‌ مرا البتّه‌ مرخص‌ نما.»
۲۳  و خدا دشمنی‌ دیگر برای‌ وی‌ برانگیزانید، یعنی‌ رَزُون‌ بن‌اَلیداع‌ را که‌ از نزد آقای‌ خویش‌، هَدَدعَزَر، پادشاه‌ صُوْبَه‌ فرار کرده‌ بود.  ۲۴  و مردان‌ چندی‌ نزد خود جمع‌ کرده‌، سردار فوجی‌ شد هنگامی‌ که‌ داود بعضی‌ ایشان‌ را کشت‌. پس‌ به‌ دمشق‌ رفتند و در آنجا ساکن‌ شده‌، در دمشق‌ حکمرانی‌ نمودند.  ۲۵  و او در تمامی‌ روزهای‌ سلیمان‌، دشمن‌ اسرائیل‌ می‌بود، علاوه‌ بر ضرری‌ که‌ هَدَد می‌رسانید و از اسرائیل‌ نفرت‌ داشته‌، بر اَرام‌ سلطنت‌ می‌نمود.

توطئه‌ یربعام‌
۲۶  و یرُبْعام‌ بن‌نَباط‌ افرایمی‌ از صَرَدَه‌ که‌ بنده‌ سلیمان‌ و مادرش‌ مسمّی‌' به‌ صَرُوْعَه‌ و بیوه‌ زنی‌ بود، دست‌ خود را نیز به‌ ضد پادشاه‌ بلند کرد.  ۲۷ وسبب‌ آنکه‌ دست‌ خود را به‌ ضد پادشاه‌ بلند کرد، این‌ بود که‌ سلیمان‌ مِلّوُ را بنا می‌کرد، و رخنه‌ شهر پدر خود داود را تعمیر می‌نمود.  ۲۸  و یرُبْعام‌ مرد شجاع‌ جنگی‌ بود. پس‌ چون‌ سلیمان‌ آن‌ جوان‌ را دید که‌ در کار مردی‌ زرنگ‌ بود او را بر تمامی‌ امور خاندان‌ یوسف‌ بگماشت‌.  ۲۹  و در آن‌ زمان‌ واقع‌ شد که‌ یرُبْعام‌ از اورشلیم‌ بیرون‌ می‌آمد و اَخِیای‌ شیلونی‌ نبی‌ در راه‌ به‌ او برخورد، و جامه‌ تازه‌ای‌ در برداشت‌ و ایشان‌ هر دو در صحرا تنها بودند.  ۳۰  پس‌ اَخِیا جامه‌ تازه‌ای‌ که‌ در برداشت‌ گرفته‌، آن‌ را به‌ دوازده‌ قسمت‌ پاره‌ کرد.  ۳۱  و به‌ یرُبْعام‌ گفت‌: «ده‌ قسمت‌ برای‌ خود بگیر زیرا که‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید، اینک‌ من‌ مملکت‌ را از دست‌ سلیمان‌ پاره‌ می‌کنم‌ و ده‌ سبط‌ به‌ تو می‌دهم‌.  ۳۲  و به‌ خاطر بنده‌ من‌، داود و به‌ خاطر اورشلیم‌، شهری‌ که‌ از تمامی‌ اسباط‌ بنی‌اسرائیل‌ برگزیده‌ام‌، یک‌ سبط‌ از آن‌ او خواهد بود.  ۳۳  چونکه‌ ایشان‌ مرا ترک‌ کردند و عَشْتُورَت‌، خدای‌ صیدونیان‌، و کَمُوش‌، خدای‌ موآب‌، و ملکوم‌، خدای‌ بنی‌عمّون‌ را سجده‌ کردند، و در طریقهای‌ من‌ سلوک‌ ننمودند و آنچه‌ در نظر من‌ راست‌ است‌، بجا نیاوردند و فرایض‌ و احکام‌ مرا مثل‌ پدرش‌، داود نگاه‌ نداشتند.  ۳۴  لیکن‌ تمام‌ مملکت‌ را از دست‌ او نخواهم‌ گرفت‌ بلکه‌ به‌ خاطر بنده‌ خود داود که‌ او را برگزیدم‌، از آنرو که‌ اوامر و فرایض‌ مرا نگاه‌ داشته‌ بود، او را در تمامی‌ ایام‌ روزهایش‌ سرور خواهم‌ ساخت‌.  ۳۵  اما سلطنت‌ را از دست‌ پسرش‌ گرفته‌، آن‌ را یعنی‌ ده‌ سبط‌ به‌ تو خواهم‌ داد.  ۳۶  و یک‌ سبط‌ به‌ پسرش‌ خواهم‌ بخشید تا بنده‌ من‌، داود در اورشلیم‌، شهری‌ که‌ برای‌ خود برگزیده‌ام‌ تا اسم‌ خود را در آن‌ بگذارم‌، نوری‌ در حضور من‌ همیشه‌ داشته باشد.  ۳۷  و تو را خواهم‌ گرفت‌ تا موافق‌ هر چه‌ دلت‌ آرزو دارد، سلطنت‌ نمایی‌ و بر اسرائیل‌ پادشاه‌ شوی‌.  ۳۸  و واقع‌ خواهد شد که‌ اگر هر چه‌ تو را امر فرمایم‌، بشنوی‌ و به‌ طریق‌هایم‌ سلوک‌ نموده‌، آنچه‌ در نظرم‌ راست‌ است‌ بجا آوری‌ و فرایض‌ و اوامر مرا نگاه‌ داری‌ چنانکه‌ بنده‌ من‌، داود آنها را نگاه‌ داشت‌، آنگاه‌ با تو خواهم‌ بود و خانه‌ای‌ مستحکم‌ برای‌ تو بنا خواهم‌ نمود، چنانکه‌ برای‌ داود بنا کردم‌ و اسرائیل‌ را به‌ تو خواهم‌ بخشید.  ۳۹  و ذریت‌ داود را به‌ سبب‌ این‌ امر ذلیل‌ خواهم‌ ساخت‌ اما نه‌ تا به‌ ابد.»  ۴۰  پس‌ سلیمان‌ قصد کشتن‌ یرُبْعام‌ داشت‌ و یرُبْعام‌ برخاسته‌، به‌ مصر نزد شِیشَق‌، پادشاه‌ مصر فرار کرد و تا وفات‌ سلیمان‌ در مصر ماند.

وفات‌ سلیمان‌
۴۱  و بقیه‌ امور سلیمان‌ و هر چه‌ کرد و حکمت‌ او، آیا آنها در کتاب‌ وقایعِ سلیمان‌ مکتوب‌ نیست‌؟  ۴۲  و ایامی‌ که‌ سلیمان‌ در اورشلیم‌ بر تمامی‌ اسرائیل‌ سلطنت‌ کرد، چهل‌ سال‌ بود. ۴۳ پس‌ سلیمان‌ با پدران‌ خود خوابید و در شهر پدر خود داود دفن‌ شد و پسرش‌ رَحُبْعام‌ در جای‌ او سلطنت‌ نمود

قیام‌ یربعام‌
‌ ۱۲     و رَحُبْعام‌ به‌ شکیم‌ رفت‌ زیرا که‌ تمامی اسرائیل‌ به‌ شکیم‌ آمدند تا او را پادشاه‌ بسازند.  ۲  و واقع‌ شد که‌ چون‌ یرُبْعام‌ بن‌نباط‌ شنید (و او هنوز در مصر بود که‌ از حضور سلیمان‌ پادشاه‌ به‌ آنجا فرار کرده‌، و یرُبْعام‌ در مصر ساکن‌ می‌بود،  ۳  و ایشان‌ فرستاده‌، او را خواندند)، آنگاه‌ یرُبْعام‌ و تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ آمدند و به‌رَحُبْعام‌ عرض‌ کرده‌، گفتند:  ۴  «پدر تو یوغ‌ ما را سخت‌ ساخت‌، اما تو الا´ن‌ بندگی‌ سخت‌ و یوغ‌ سنگینی‌ را که‌ پدرت‌ بر ما نهاد سبک‌ ساز، و تو را خدمت‌ خواهیم‌ نمود.»  ۵  به‌ ایشان‌ گفت‌: «تا سه‌ روز دیگر بروید و بعد از آن‌ نزد من‌ برگردید.» پس‌ قوم‌ رفتند.
۶  و رَحُبْعامِ پادشاه‌ با مشایخی‌ که‌ در حین‌ حیات‌ پدرش‌، سلیمان‌ به‌ حضورش‌ می‌ایستادند مشورت‌ کرده‌، گفت‌: «که‌ شما چه‌ صلاح‌ می‌بینید تا به‌ این‌ قوم‌ جواب‌ دهم‌؟»  ۷  ایشان‌ او را عرض‌ کرده‌، گفتند: «اگر امروز این‌ قوم‌ را بنده‌ شوی‌ و ایشان‌ را خدمت‌ نموده‌، جواب‌ دهی‌ و سخنان‌ نیکو به‌ ایشان‌ گویی‌، همانا همیشه‌ اوقات‌ بنده‌ تو خواهند بود.»  ۸  اما مشورت‌ مشایخ‌ را که‌ به‌ او دادند ترک‌ کرد، و با جوانانی‌ که‌ با او تربیت‌ یافته‌ بودند و به‌ حضورش‌ می‌ایستادند، مشورت‌ کرد. ۹  و به‌ ایشان‌ گفت‌: «شما چه‌ صلاح‌ می‌بینید که‌ به‌ این‌ قوم‌ جواب‌ دهیم‌؟ که‌ به‌ من‌ عرض‌ کرده‌، گفته‌اند یوغی‌ را که‌ پدرت‌ بر ما نهاده‌ است‌، سبک‌ ساز.»  ۱۰  و جوانانی‌ که‌ با او تربیت‌ یافته‌ بودند او را خطاب‌ کرده‌، گفتند که‌ به‌ این‌ قوم‌ که‌ به‌ تو عرض‌ کرده‌، گفته‌اند که‌ پدرت‌ یوغ‌ ما را سنگین‌ ساخته‌ است‌ و تو آن‌ را برای‌ ما سبک‌ ساز، به‌ ایشان‌ چنین‌ بگو: انگشت‌ کوچک‌ من‌ از کمر پدرم‌ کلفت‌تر است‌.  ۱۱  و حال‌ پدرم‌ یوغ‌ سنگین‌ بر شما نهاده‌ است‌، اما من‌ یوغ‌ شما را زیاده‌ خواهم‌ گردانید. پدرم‌ شما را به‌ تازیانه‌ها تنبیه‌ می‌نمود، اما من‌ شما را به‌ عقربها تنبیه‌ خواهم‌ نمود.»
۱۲  و در روز سوم‌، یرُبْعام‌ و تمامی‌ قوم‌ به‌ نزد رَحُبْعام‌ باز آمدند، به‌ نحوی‌ که‌ پادشاه‌ فرموده‌ وگفته‌ بود که‌ در روز سوم‌ نزد من‌ باز آیید.  ۱۳  و پادشاه‌، قوم‌ را به‌ سختی‌ جواب‌ داد، و مشورت‌ مشایخ‌ را که‌ به‌ وی‌ داده‌ بودند، ترک‌ کرد.  ۱۴  و موافق‌ مشورت‌ جوانان‌ ایشان‌ را خطاب‌ کرده‌، گفت‌: «پدرم‌ یوغ‌ شما را سنگین‌ ساخت‌، اما من‌ یوغ‌ شما را زیاده‌ خواهم‌ گردانید. پدرم‌ شما را به‌ تازیانه‌ها تنبیه‌ می‌نمود اما من‌ شما را به‌ عقربها تنبیه‌ خواهم‌ کرد.»  ۱۵  و پادشاه‌، قوم‌ را اجابت‌ نکرد زیرا که‌ این‌ امر از جانب‌  خداوند  شده‌ بود تا کلامی‌ را که‌  خداوند  به‌ واسطه‌ اَخِیای‌ شیلونی‌ به‌ یرُبْعام‌ بن‌نباط‌ گفته‌ بود، ثابت‌ گرداند.
۱۶  و چون‌ تمامی‌ اسرائیل‌ دیدند که‌ پادشاه‌، ایشان‌ را اجابت‌ نکرد آنگاه‌ قوم‌، پادشاه‌ را جواب‌ داده‌، گفتند: «ما را در داود چه‌ حصّه‌ است‌؟ و در پسر یسَّا چه‌ نصیب‌؟ ای‌ اسرائیل‌ به‌ خیمه‌های‌ خود بروید! و اینک‌ ای‌ داود به‌ خانه‌ خود متوجه‌ باش‌!»
پس‌ اسرائیل‌ به‌ خیمه‌های‌ خویش‌ رفتند. ۱۷ اما رَحُبْعام‌ بر بنی‌اسرائیل‌ که‌ در شهرهای‌ یهودا ساکن‌ بودند، سلطنت‌ می‌نمود.  ۱۸  و رَحُبْعام‌ پادشاه‌، اَدُورام‌ را که‌ سردار باج‌گیران‌ بود، فرستاد و تمامی‌ اسرائیل‌، او را سنگسار کردند که‌ مرد و رَحُبْعام‌ پادشاه‌ تعجیل‌ نموده‌، بر ارابه‌ خود سوار شد و به‌ اورشلیم‌ فرار کرد.  ۱۹  پس‌ اسرائیل‌ تا به‌ امروز بر خاندان‌ داود عاصی‌ شدند.
۲۰  و چون‌ تمامی‌ اسرائیل‌ شنیدند که‌ یرُبْعام‌ مراجعت‌ کرده‌ است‌، ایشان‌ فرستاده‌، او را نزد جماعت‌ طلبیدند و او را بر تمام‌ اسرائیل‌ پادشاه‌ ساختند، و غیر از سبط‌ یهودا فقط‌، کسی‌ خاندان‌ داود را پیروی‌ نکرد.
۲۱  و چون‌ رَحُبعام‌ به‌ اورشلیم‌ رسید، تمامی‌ خاندان‌ یهودا و سبط‌ بنیامین‌، یعنی‌ صد و هشتاد هزار نفر برگزیده‌ جنگ‌آزموده‌ را جمع‌ کرد تا با خاندان‌ اسرائیل‌ مقاتله‌ نموده‌، سلطنت‌ را به‌ رَحُبْعام‌ بن‌ سلیمان‌ برگرداند.  ۲۲  اما کلام‌ خدا بر شَمَعْیا، مرد خدا نازل‌ شده‌، گفت‌:  ۲۳  «به‌ رَحُبْعام‌ بن‌ سلیمان‌، پادشاه‌ یهودا و به‌ تمامی‌ خاندان‌ یهودا و بنیامین‌ و به‌ بقیه‌ قوم‌ خطاب‌ کرده‌، بگو: ۲۴  خداوند  چنین‌ می‌گوید: مروید و با برادران‌ خود بنی‌اسرائیل‌ جنگ‌ منمایید، هر کس‌ به‌ خانه‌ خود برگردد زیرا که‌ این‌ امر از جانب‌ من‌ شده‌ است‌.» و ایشان‌ کلام‌  خداوند  را شنیدند و برگشته‌، موافق‌ فرمان‌  خداوند  رفتار نمودند.

گوساله‌ طلایی‌ یربعام‌
۲۵  و یرُبْعام‌ شکیم‌ را در کوهستان‌ افرایم‌ بنا کرده‌، در آن‌ ساکن‌ شد و از آنجا بیرون‌ رفته‌، فَنُوئیل‌ را بنا نمود.  ۲۶  و یرُبْعام‌ در دل‌ خود فکر کرد که‌ «حال‌ سلطنت‌ به‌ خاندان‌ داود خواهد برگشت‌،  ۲۷  اگر این‌ قوم‌ به‌ جهت‌ گذرانیدن‌ قربانی‌ها به‌ خانه‌  خداوند  به‌ اورشلیم‌ بروند، همانا دل‌ این‌ قوم‌ به‌ آقای‌ خویش‌، رَحُبْعام‌، پادشاه‌ یهودا خواهد برگشت‌ و مرا به‌ قتل‌ رسانیده‌، نزد رَحُبْعام‌، پادشاه‌ یهودا خواهند برگشت‌.»  ۲۸  پس‌ پادشاه‌ مشورت‌ نموده‌، دو گوساله‌ طلا ساخت‌ و به‌ ایشان‌ گفت‌: «برای‌ شما رفتن‌ تا به‌ اورشلیم‌ زحمت‌ است‌؛ هان‌ ای‌ اسرائیل‌ خدایان‌ تو که‌ تو را از زمین‌ مصر برآوردند!»   ۲۹  و یکی‌ را در بیت‌ئیل‌ گذاشت‌ و دیگری‌ را در دان‌ قرار داد.  ۳۰  و این‌ امر باعث‌ گناه‌ شد و قوم‌ پیش‌ آن‌ یک‌ تا دان‌ می‌رفتند.
۳۱  و خانه‌ها در مکانهای‌ بلند ساخت‌ و از تمامی‌ قوم‌ که‌ از بنی‌لاوی‌ نبودند، کاهنان‌ تعیین‌ نمود. ۳۲ و یرُبْعام‌ عیدی‌ در ماه‌ هشتم‌ در روز پانزدهم‌ ماه‌ مثل‌ عیدی‌ که‌ در یهوداست‌ برپا کرد و نزد آن‌ مذبح‌ می‌رفت‌ و در بیت‌ئیل‌ به‌ همان‌ طور عمل‌ نموده‌، برای‌ گوساله‌هایی‌ که‌ ساخته‌ بود، قربانی‌ می‌گذرانید. و کاهنانِ مکانهای‌ بلند را که‌ ساخته‌ بود، در بیت‌ئیل‌ قرار داد.  ۳۳  و در روز پانزدهم‌ ماه‌ هشتم‌، یعنی‌ در ماهی‌ که‌ از دل‌ خود ابداع‌ نموده‌ بود، نزد مذبح‌ که‌ در بیت‌ئیل‌ ساخته‌ بود می‌رفت‌، و برای‌ بنی‌اسرائیل‌ عید برپا نموده‌، نزد مذبح‌ برآمده‌، بخور می‌سوزانید.

نبوت‌ مرد خدا
۱۳     و اینک‌ مرد خدایی‌ به‌ فرمان‌  خداوند  از یهودا به‌ بیت‌ئیل‌ آمد و یرُبْعام‌ به‌ جهت‌ سوزانیدن‌ بخور نزد مذبح‌ ایستاده‌ بود.  ۲  پس‌ به‌ فرمان‌  خداوند  مذبح‌ را ندا کرده‌، گفت‌: «ای‌ مذبح‌! ای‌ مذبح‌!  خداوند  چنین‌ می‌گوید: اینک‌ پسری‌ که‌ یوشیا نام‌ دارد به‌ جهت‌ خاندان‌ داود زاییده‌ می‌شود و کاهنان‌ مکانهای‌ بلند را که‌ بر تو بخور می‌سوزانند، بر تو ذبح‌ خواهد نمود و استخوانهای‌ مردم‌ را بر تو خواهند سوزانید.»  ۳  و در آن‌ روز علامتی‌ نشان‌ داده‌، گفت‌: «این‌ است‌ علامتی‌ که‌  خداوند  فرموده‌ است‌؛ اینک‌ این‌ مذبح‌ چاک‌ خواهد شد و خاکستری‌ که‌ بر آن‌ است‌، ریخته‌ خواهد گشت‌.»  ۴  و واقع‌ شد که‌ چون‌ پادشاه‌، سخن‌ مرد خدا را که‌ مذبح‌ را که‌ در بیت‌ئیل‌ بود، ندا کرده‌ بود، شنید، یرُبْعام‌ دست‌ خود را از جانب‌ مذبح‌ دراز کرده‌، گفت‌: «او رابگیرید.» و دستش‌ که‌ به‌ سوی‌ او دراز کرده‌ بود، خشک‌ شد به‌ طوری‌ که‌ نتوانست‌ آن‌ را نزد خود باز بکشد.  ۵  و مذبح‌ چاک‌ شد و خاکستر از روی‌ مذبح‌ ریخته‌ گشت‌ بر حسب‌ علامتی‌ که‌ آن‌ مرد خدا به‌ فرمان‌  خداوند  نشان‌ داده‌ بود.  ۶  و پادشاه‌، مرد خدا را خطاب‌ کرده‌، گفت‌: «تمنّا اینکه‌ نزد یهُوَه‌، خدای‌ خود تضرع‌ نمایی‌ و برای‌ من‌ دعا کنی‌ تا دست‌ من‌ به‌ من‌ باز داده‌ شود.» پس‌ مرد خدا نزد  خداوند  تضرع‌ نمود، و دست‌ پادشاه‌ به‌ او باز داده‌ شده‌، مثل‌ اول‌ گردید.  ۷  و پادشاه‌ به‌ آن‌ مرد خدا گفت‌: «همراه‌ من‌ به‌ خانه‌ بیا و استراحت‌ نما و تو را اجرت‌ خواهم‌ داد.»  ۸  اما مرد خدا به‌ پادشاه‌ گفت‌: «اگر نصف‌ خانه‌ خود را به‌ من‌ بدهی‌، همراه‌ تو نمی‌آیم‌، و در اینجا نه‌ نان‌ می‌خورم‌ و نه‌ آب‌ می‌نوشم‌.  ۹  زیرا  خداوند  مرا به‌ کلام‌ خود چنین‌ امر فرموده‌ و گفته‌ است‌ نان‌ مخور و آب‌ منوش‌ و به‌ راهی‌ که‌ آمده‌ای‌ بر مگرد.»  ۱۰  پس‌ به‌ راه‌ دیگر برفت‌ و از راهی‌ که‌ به‌ بیت‌ئیل‌ آمده‌ بود، مراجعت‌ ننمود.
۱۱  و نبی‌ سالخورده‌ای‌ در بیت‌ئیل‌ ساکن‌ می‌بود و پسرانش‌ آمده‌، او را از هر کاری‌ که‌ آن‌ مرد خدا آن‌ روز در بیت‌ئیل‌ کرده‌ بود، مخبر ساختند، و نیز سخنانی‌ را که‌ به‌ پادشاه‌ گفته‌ بود، برای‌ پدر خود بیان‌ کردند.  ۱۲  و پدر ایشان‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «به‌ کدام‌ راه‌ رفته‌ است‌؟» و پسرانش‌ دیده‌ بودند که‌ آن‌ مرد خدا که‌ از یهودا آمده‌ بود به‌ کدام‌ راه‌ رفت‌.  ۱۳  پس‌ به‌ پسران‌ خود گفت‌: «الاغ‌ را برای‌ من‌ بیارایید.» و الاغ‌ را برایش‌ آراستند و بر آن‌ سوار شد.  ۱۴  و از عقب‌ مرد خدا رفته‌، او را زیر درخت‌ بلوط‌ نشسته‌ یافت‌. پس‌ او را گفت‌: «آیا تو آن‌ مرد خدا هستی‌ که‌ از یهودا آمده‌ای‌؟» گفت‌: «من‌ هستم‌.»  ۱۵  وی‌ را گفت‌: «همراه‌ من‌ به‌ خانه‌ بیاو غذا بخور.»  ۱۶  او در جواب‌ گفت‌ که‌ «همراه‌ تو نمی‌توانم‌ برگردم‌ و با تو داخل‌ شوم‌، و در اینجا با تو نه‌ نان‌ می‌خورم‌ و نه‌ آب‌ می‌نوشم‌.  ۱۷  زیرا که‌ به‌ فرمان‌  خداوند  به‌ من‌ گفته‌ شده‌ است‌ که‌ در آنجا نان‌ مخور و آب‌ منوش‌ و از راهی‌ که‌ آمده‌ای‌ مراجعت‌ منما.»  ۱۸  او وی‌ را گفت‌: «من‌ نیز مثل‌ تو نبی‌ هستم‌ و فرشته‌ای‌ به‌ فرمان‌  خداوند  با من‌ متکلم‌ شده‌، گفت‌ او را با خود به‌ خانه‌ات‌ برگردان‌ تا نان‌ بخورد و آب‌ بنوشد.» اما وی‌ را دروغ‌ گفت‌. ۱۹  پس‌ همراه‌ وی‌ در خانه‌اش‌ برگشته‌، غذا خورد و آب‌ نوشید.
۲۰  و هنگامی‌ که‌ ایشان‌ بر سفره‌ نشسته‌ بودند، کلام‌  خداوند  به‌ آن‌ نبی‌ که‌ او را برگردانیده‌ بود آمد،  ۲۱  و به‌ آن‌ مرد خدا که‌ از یهودا آمده‌ بود، ندا کرده‌، گفت‌: « خداوند  چنین‌ می‌گوید: چونکه‌ از فرمان‌  خداوند  تمرد نموده‌، حکمی‌ را که‌ یهُوَه‌، خدایت‌ به‌ تو امر فرموده‌ بود نگاه‌ نداشتی‌،  ۲۲  و برگشته‌، در جایی‌ که‌ به‌ تو گفته‌ شده‌ بود غذا مخور و آب‌ منوش‌، غذا خوردی‌ و آب‌ نوشیدی‌، لهذا جسد تو به‌ قبر پدرانت‌ داخل‌ نخواهد شد.»  ۲۳  پس‌ بعد از اینکه‌ او غذا خورد و آب‌ نوشید الاغ‌ را برایش‌ بیاراست‌، یعنی‌ به‌ جهت‌ نبی‌ که‌ برگردانیده‌ بود.  ۲۴  و چون‌ رفت‌، شیری‌ او را در راه‌ یافته‌، کُشت‌ و جسد او در راه‌ انداخته‌ شد، و الاغ‌ به‌ پهلویش‌ ایستاده‌، و شیر نیز نزد لاش‌ ایستاده‌ بود.  ۲۵  و اینک‌ بعضی‌ راه‌ گذران‌ جسد را در راه‌ انداخته‌ شده‌، و شیر را نزد جسد ایستاده‌ دیدند؛ پس‌ آمدند و در شهری‌ که‌ آن‌ نبی‌ پیر در آن‌ ساکن‌ می‌بود، خبر دادند.
۲۶  و چون‌ نبی‌ که‌ او را از راه‌ برگردانیده‌ بود شنید، گفت‌: «این‌ آن‌ مرد خداست‌ که‌ از حکم‌ خداوند  تمرّد نمود؛ لهذا  خداوند  او را به‌ شیرداده‌ که‌ او را دریده‌ و کشته‌ است‌، موافق‌ کلامی‌ که‌ خداوند  به‌ او گفته‌ بود.»  ۲۷  پس‌ پسران‌ خود را خطاب‌ کرده‌، گفت‌: «الاغ‌ را برای‌ من‌ بیارایید.» و ایشان‌ آن‌ را آراستند.  ۲۸  و او روانه‌ شده‌، جسد او را در راه‌ انداخته‌، و الاغ‌ و شیر را نزد جسد ایستاده‌ یافت‌؛ و شیر جسد را نخورده‌ و الاغ‌ را ندریده‌ بود.  ۲۹  و آن‌ نبی‌ جسد مرد خدا را برداشت‌ و بر الاغ‌ گذارده‌، آن‌ را بازآورد و آن‌ نبی‌ پیر به‌ شهر آمد تا ماتم‌ گیرد و او را دفن‌ نماید.  ۳۰  و جسد او را در قبر خویش‌ گذارد و برای‌ او ماتم‌ گرفته‌، گفتند: «وای‌ ای‌ برادر من‌!»  ۳۱  و بعد از آنکه‌ او را دفن‌ کرد به‌ پسران‌ خود خطاب‌ کرده‌، گفت‌: «چون‌ من‌ بمیرم‌ مرا در قبری‌ که‌ مرد خدا در آن‌ مدفون‌ است‌، دفن‌ کنید، و استخوانهایم‌ را به‌ پهلوی‌ استخوانهای‌ وی‌ بگذارید.  ۳۲  زیرا کلامی‌ را که‌ درباره‌ مذبحی‌ که‌ در بیت‌ئیل‌ است‌ و درباره‌ همه‌ خانه‌های‌ مکانهای‌ بلند که‌ در شهرهای‌ سامره‌ می‌باشد، به‌ فرمان‌  خداوند  گفته‌ بود، البته‌ واقع‌ خواهد شد.»
۳۳  و بعد از این‌ امر، یرُبْعام‌ از طریق‌ ردی‌ خود بازگشت‌ ننمود، بلکه‌ کاهنان‌ برای‌ مکانهای‌ بلند از جمیع‌ قوم‌ تعیین‌ نمود، و هرکه‌ می‌خواست‌، او را تخصیص‌ می‌کرد تا از کاهنان‌ مکانهای‌ بلند بشود. ۳۴  و این‌ کار باعث‌ گناه‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ گردید تا آن‌ را از روی‌ زمین‌ منقطع‌ و هلاک‌ ساخت‌.

نبوت‌ بضد یربعام‌
۱۴     در آن‌ زمان‌ ابیا پسر یرُبْعام‌ بیمار شد.۲  و یرُبْعام‌ به‌ زن‌ خود گفت‌ که‌ «الا´ن‌ برخیز و صورت‌ خود را تبدیل‌ نما تا نشناسند که‌تو زن‌ یرُبْعام‌ هستی‌، و به‌ شیلوه‌ برو. اینک‌ اَخِیای‌ نبی‌ که‌ درباره‌ من‌ گفت‌ که‌ براین‌ قوم‌ پادشاه‌ خواهم‌ شد در آنجاست‌.  ۳  و در دست‌ خود ده‌ قرص‌ نان‌ و کلیچه‌ها و کوزه‌ عسل‌ گرفته‌، نزد وی‌ برو و او تو را از آنچه‌ بر طفل‌ واقع‌ می‌شود، خبر خواهد داد.»
۴  پس‌ زن‌ یرُبْعام‌ چنین‌ کرده‌، برخاست‌ و به‌ شیلوه‌ رفته‌، به‌ خانه‌ اَخِیا رسید و اَخِیا نمی‌توانست‌ ببیند زیرا که‌ چشمانش‌ از پیری‌ تار شده‌ بود.  ۵  و  خداوند  به‌ اَخِیا گفت‌: «اینک‌ زن‌ یرُبْعام‌ می‌آید تا درباره‌ پسرش‌ که‌ بیمار است‌، چیزی‌ از تو بپرسد. پس‌ به‌ او چنین‌ و چنان‌ بگو و چون‌ داخل‌ می‌شود به‌ هیأت‌، متنکّره‌ خواهد بود.»  ۶  و هنگامی‌ که‌ اَخِیا صدای‌ پایهای‌ او را که‌ به‌ در داخل‌ می‌شد شنید، گفت‌: «ای‌ زن‌ یرُبْعام‌ داخل‌ شو. چرا هیأت‌ خود را متنکّر ساخته‌ای‌؟ زیرا که‌ من‌ باخبر سخت‌ نزد تو فرستاده‌ شده‌ام‌. ۷ برو و به‌ یرُبْعام‌ بگو: یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: چونکه‌ تو را از میان‌ قوم‌ ممتاز نمودم‌، و تو را بر قوم‌ خود، اسرائیل‌ رئیس‌ ساختم‌،  ۸  و سلطنت‌ را از خاندان‌ داود دریده‌، آن‌ را به‌ تو دادم‌، و تو مثل‌ بنده‌ من‌، داود نبودی‌ که‌ اوامر مرا نگاه‌ داشته‌، با تمامی‌ دل‌ خود مرا پیروی‌ می‌نمود، و آنچه‌ در نظر من‌ راست‌ است‌، معمول‌ می‌داشت‌ و بس‌.  ۹  اما تو از همه‌ کسانی‌ که‌ قبل‌ از تو بودند زیاده‌ شرارت‌ ورزیدی‌ و رفته‌، خدایان‌ غیر و بتهای‌ ریخته‌ شده‌ به‌ جهت‌ خود ساختی‌ و غضب‌ مرا به‌ هیجان‌ آوردی‌ و مرا پشت‌ سر خود انداختی‌.  ۱۰  بنابراین‌ اینک‌ من‌ بر خاندان‌ یرُبْعام‌ بلا عارض‌ می‌گردانم‌ و از یرُبْعام‌ هر مرد را و هرمحبوس‌ و آزاد را که‌ در اسرائیل‌ باشد، منقطع‌ می‌سازم‌، و تمامی‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ را دور می‌اندازم‌ چنانکه‌ سرگین‌ را بالکل‌ دور می‌اندازند.  ۱۱  هرکه‌ از یرُبْعام‌ در شهر بمیرد، سگان‌ بخورند و هرکه‌ در صحرا بمیرد، مرغان‌ هوا بخورند، زیرا  خداوند این‌ را گفته‌ است‌.  ۱۲  پس‌ تو برخاسته‌ به‌ خانه‌ خود برو و به‌ مجرد رسیدن‌ پایهایت‌ به‌ شهر، پسر خواهد مرد.  ۱۳  و تمامی‌ اسرائیل‌ برای‌ او نوحه‌ نموده‌، او را دفن‌ خواهند کرد زیرا که‌ او تنها از نسل‌ یرُبْعام‌ به‌ قبر داخل‌ خواهد شد، به‌ علت‌ اینکه‌ با او چیز نیکو نسبت‌ به‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ در خاندان‌ یرُبْعام‌ یافت‌ شده‌ است‌.  ۱۴  و خداوند  امروز پادشاهی‌ بر اسرائیل‌ خواهد برانگیخت‌ که‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ را منقطع‌ خواهد ساخت‌ و چه‌ (بگویم‌) الا´ن‌ نیز (واقع‌ شده‌ است‌). ۱۵  و  خداوند  اسرائیل‌ را خواهد زد مثل‌ نی‌ای‌ که‌ در آب‌ متحرک‌ شود، و ریشه‌ اسرائیل‌ را از این‌ زمین‌ نیکو که‌ به‌ پدران‌ ایشان‌ داده‌ بود، خواهد کند و ایشان‌ را به‌ آن‌ طرف‌ نهر پراکنده‌ خواهد ساخت‌، زیرا که‌ اشیریم‌ خود را ساخته‌، خشم‌ خداوند  را به‌ هیجان‌ آوردند.  ۱۶  و اسرائیل‌ را به‌ سبب‌ گناهانی‌ که‌ یرُبْعام‌ ورزیده‌، و اسرائیل‌ را به‌ آنها مرتکب‌ گناه‌ ساخته‌ است‌، تسلیم‌ خواهد نمود.»
۱۷  پس‌ زن‌ یرُبْعام‌ برخاسته‌، و روانه‌ شده‌، به‌ تِرْصَه‌ آمد و به‌ مجرد رسیدنش‌ به‌ آستانه‌ خانه‌، پسر مرد.  ۱۸  و تمامی‌ اسرائیل‌ او را دفن‌ کردند و برایش‌ ماتم‌ گرفتند، موافق‌ کلام‌  خداوند  که‌ به‌ واسطه‌ بنده‌ خود، اَخِیای‌ نبی‌ گفته‌ بود.
۱۹  و بقیه‌ وقایع‌ یرُبْعام‌ که‌ چگونه‌ جنگ‌ کرد وچگونه‌ سلطنت‌ نمود، اینک‌ در کتابِ تواریخِ ایامِ پادشاهانِ اسرائیل‌ مکتوب‌ است‌.  ۲۰  و ایامی‌ که‌ یرُبْعام‌ سلطنت‌ نمود، بیست‌ و دو سال‌ بود. پس‌ با پدران‌ خود خوابید و پسرش‌ ناداب‌ به‌ جایش‌ پادشاه‌ شد.

رحبعام‌، پادشاه‌ یهودا
۲۱  و رَحُبْعام‌ بن‌ سلیمان‌ در یهودا سلطنت‌ می‌کرد. و رَحُبْعام‌ چون‌ پادشاه‌ شد چهل‌ و یک‌ ساله‌ بود و در اورشلیم‌، شهری‌ که‌  خداوند  از تمام‌ اسباط‌ اسرائیل‌ برگزید تا اسم‌ خود را در آن‌ بگذارد، هفده‌ سال‌ پادشاهی‌ کرد. و اسم‌ مادرش‌ نَعْمَه‌ عَمُّونَیه‌ بود.  ۲۲  و یهودا در نظر  خداوند شرارت‌ ورزیدند، و به‌ گناهانی‌ که‌ کردند، بیشتر از هر آنچه‌ پدران‌ ایشان‌ کرده‌ بودند، غیرت‌ او را به‌ هیجان‌ آوردند.  ۲۳  و ایشان‌ نیز مکانهای‌ بلند و ستونها و اشیریم‌ بر هر تل‌ بلند و زیر هر درخت‌ سبز بنا نمودند.  ۲۴  و الواط‌ نیز در زمین‌ بودند و موافق‌ رجاسات‌ امّت‌هایی‌ که‌  خداوند  از حضور بنی‌اسرائیل‌ اخراج‌ نموده‌ بود، عمل‌ می‌نمودند.
۲۵  و در سال‌ پنجم‌ رَحُبْعام‌ پادشاه‌ واقع‌ شد که‌ شِیشَق‌ پادشاه‌ مصر به‌ اورشلیم‌ برآمد.  ۲۶  و خزانه‌های‌ خانه‌  خداوند  و خزانه‌های‌ خانه‌ پادشاه‌ را گرفت‌ و همه‌ چیز را برداشت‌ و جمیع‌ سپرهای‌ طلایی‌ که‌ سلیمان‌ ساخته‌ بود، برد.  ۲۷  و رَحُبْعام‌ پادشاه‌ به‌ عوض‌ آنها سپرهای‌ برنجین‌ ساخت‌ و آنها را به‌ دست‌ سرداران‌ شاطرانی‌ که‌ درِ خانه‌ پادشاه‌ را نگاهبانی‌ می‌کردند، سپرد.  ۲۸  و هر وقتی‌ که‌ پادشاه‌ به‌ خانه‌  خداوند  داخل‌ می‌شد، شاطران‌ آنها را برمی‌داشتند و آنها را به‌ حجره‌ شاطران‌ بازمی‌آوردند.
۲۹  و بقیه‌ وقایع‌ رَحُبْعام‌ و هرچه‌ کرد، آیا در کتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مکتوب‌ نیست‌؟  ۳۰  و در میـان‌ رَحُبْعـام‌ و یرُبْعـام‌ در تمامـی‌ روزهای‌ ایشان‌ جنگ‌ می‌بود.  ۳۱  و رَحُبْعام‌ با پدران‌ خویش‌ خوابید و در شهر داود با پـدران‌ خود دفـن‌ شد، و اسم‌ مادرش‌ نَعْمَه‌ عَمّوُنیه‌ بود و پسرش‌ اَبِیام‌ در جایش‌ پادشاهی‌ نمود.

ابیام‌، پادشاه‌ یهودا
‌ ۱۵     و در سال‌ هجدهم‌ پادشاهی‌ یرُبْعام‌ بن نباط‌، اَبِیام‌ بر یهودا پادشاه‌ شد.  ۲  سه‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ نمود و اسم‌ مادرش‌ مَعْکَه‌ دختر اَبْشالوم‌ بود.  ۳  و در تمامی‌ گناهانی‌ که‌ پدرش‌ قبل‌ از او کرده‌ بود، سلوک‌ می‌نمود، و دلش‌ با یهُوَه‌، خدایش‌ مثل‌ دل‌ پدرش‌ داود کامل‌ نبود.  ۴  اما یهُوَه‌، خدایش‌ به‌ خاطر داود وی‌ را نوری‌ در اورشلیـم‌ داد تا پسرش‌ را بعد از او برقرار گرداند، و اورشلیم‌ را استوار نماید. ۵ چونکه‌ داود آنچه‌ در نظر  خداوند  راست‌ بود، بجا می‌آورد و از هرچه‌ او را امر فرموده‌، تمام‌ روزهای‌ عمرش‌ تجاوز ننموده‌ بود، مگر در امرِ اُوریای‌ حتّی‌.  ۶  و در میان‌ رَحُبْعام‌ و یرُبْعام‌ تمام‌ روزهای‌ عمرش‌ جنگ‌ بود.  ۷  و بقیه‌ وقایع‌ اَبِیام‌ و هرچه‌ کرد، آیا در کتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مکتوب‌ نیست‌؟ و در میان‌ اَبِیام‌ و یرُبْعام‌ جنگ‌ بود.  ۸  و اَبِیام‌ با پدران‌ خویش‌ خوابید و او را در شهر داود دفن‌ کردند و پسرش‌ آسا در جایش‌ سلطنت‌ نمود.



آسا، پادشاه‌ یهودا
۹  و در سال‌ بیستم‌ یرُبْعام‌ پادشاه‌ اسرائیل‌، آسا بر یهودا پادشاه‌ شد.  ۱۰  و در اورشلیم‌ چهل‌ و یک‌ سال‌ پادشاهی‌ کرد و اسم‌ مادرش‌ مَعْکَه‌ دختر اَبْشالوم‌ بود.  ۱۱  و آسا آنچه‌ در نظر  خداوند  راست‌ بود، مثل‌ پدرش‌، داود عمل‌ نمود.  ۱۲  و الواط‌ را از ولایت‌ بیرون‌ کرد و بت‌هایی‌ را که‌ پدرانش‌ ساخته‌ بودند، دور نمود.  ۱۳  و مادر خود، مَعْکَه‌ را نیز از ملکه‌ بودن‌ معزول‌ کرد، زیرا که‌ او تمثالی‌ به‌ جهت‌ اشیره‌ ساخته‌ بود. و آسا تمثال‌ او را قطع‌ نموده‌، آن‌ را در وادی‌ قِدْرُون‌ سوزانید.  ۱۴  اما مکان‌های‌ بلند برداشته‌ نشد، لیکن‌ دل‌ آسا در تمام‌ ایامش‌ با خداوند  کامل‌ می‌بود.  ۱۵  و چیزهایی‌ را که‌ پـدرش‌ وقف‌ کرده‌ و آنچه‌ خودش‌ وقف‌ نموده‌ بود، از نقره‌ و طلا و ظروف‌، در خانه‌  خداوند درآورد.
۱۶  و در میان‌ آسا و بَعْشا، پادشاه‌ اسرائیل‌، تمام‌ روزهای‌ ایشان‌ جنگ‌ می‌بود.  ۱۷  و بَعْشا پادشاه‌ اسرائیل‌ بر یهودا برآمده‌، رامَه‌ را بنا کرد تا نگذارد که‌ کسی‌ نزد آسا، پادشاه‌ یهودا رفت‌ و آمد نماید.  ۱۸  آنگاه‌ آسا تمام‌ نقره‌ و طلا را که‌ در خزانه‌های‌ خانه‌  خداوند  و خزانه‌های‌ خانه‌ پادشاه‌ باقی‌ مانده‌ بود گرفته‌، آن‌ را به‌ دست‌ بندگان‌ خود سپرد و آسا پادشاه‌ ایشان‌ را نزد بَنْهَدَد بن‌ طَبْرِمُّون‌ بن‌ حَزْیون‌، پادشاه‌ ارام‌ که‌ در دمشق‌ ساکن‌ بود فرستاده‌، گفت‌:  ۱۹  «در میان‌ من‌ و تو و در میان‌ پدر من‌ و پدر تو عهد بوده‌ است‌؛ اینک‌ هدیه‌ای‌ از نقره‌ و طلا نزد تو فرستادم‌؛ پس‌ بیا و عهد خود را با بَعْشا، پادشاه‌ اسرائیل‌ بشکن‌ تا او از نزد من‌ برود.» ۲۰  و بَنْهَدَد، آسا پادشاه‌ را اجابت‌ نموده‌، سرداران‌افواج‌ خود را بر شهرهای‌ اسرائیل‌ فرستاد و عِیون‌ ودان‌ و آبَلْبیت‌ مَعْکَه‌ و تمامی‌ کِنَّروت‌ را با تمامی‌ زمین‌ نفتالی‌ مغلوب‌ ساخت‌.  ۲۱  و چون‌ بَعْشا این‌ را شنید بنا نمودن‌ رامه‌ را ترک‌ کرده‌، در تِرْصَه‌ اقامت‌ نمود.  ۲۲  و آسا پادشاه‌ در تمام‌ یهودا ندا درداد که‌ احدی‌ از آن‌ مستثنی‌ نبود تا ایشان‌ سنگهای‌ رامه‌ و چوب‌ آن‌ را که‌ بَعْشا بنا می‌کرد برداشتند، و آسا پادشاه‌ جَبَع‌ بنیامین‌ و مِصْفَه‌ را با آنها بنا نمود.  ۲۳  و بقیه‌ تمامی‌ وقایع‌ آسا و تهّور او و هرچه‌ کرد و شهرهایی‌ که‌ بنا نمود، آیا در کتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ یهودا مذکور نیست‌؟ اما در زمان‌ پیری‌اش‌ درد پا داشت‌.  ۲۴  و آسا با پدران‌ خویش‌ خوابید و او را در شهر داود با پدرانش‌ دفن‌ کردند، و پسرش‌ یهُوشافاط‌ در جایش‌ سلطنت‌ نمود.

ناداب‌، پادشاه‌ اسرائیل‌
۲۵  و در سال‌ دومِ آسا، پادشاهِ یهودا، ناداب‌ بن‌ یرُبْعام‌ بر اسرائیل‌ پادشاه‌ شد، و دو سال‌ بر اسرائیل‌ پادشاهی‌ کرد.  ۲۶  و آنچه‌ در نظر  خداوند ناپسند بود، بجا می‌آورد و به‌ راه‌ پدر خود و به‌ گناه‌ او که‌ اسرائیل‌ را به‌ آن‌ مرتکب‌ گناه‌ ساخته‌ بود، سلوک‌ می‌نمود.
۲۷  و بَعْشا ابن‌ اَخِیا که‌ از خاندان‌ یسَّاکار بود، بر وی‌ فتنه‌ انگیخت‌ و بَعْشا او را در جِبَّتُون‌ که‌ از آن‌ فلسطینیان‌ بود، کشت‌ و ناداب‌ و تمامی‌ اسرائیل‌، جِبَّتون‌ را محاصره‌ نموده‌ بودند.  ۲۸  و در سال‌ سومِ آسا، پادشاه‌ یهودا، بَعْشا او را کشت‌ و در جایش‌ سلطنت‌ نمود.  ۲۹  و چون‌ او پادشاه‌ شد، تمام‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ را کشت‌ و کسی‌ را برای‌یرُبْعام‌ زنده‌ نگذاشت‌ تا همه‌ را هلاک‌ کرد موافق‌ کلام‌  خداوند  که‌ به‌ واسطه‌ بنده‌ خود اَخِیای‌ شیلونی‌ گفته‌ بود.  ۳۰  و این‌ به‌ سبب‌ گناهانی‌ شد که‌ یرُبْعام‌ ورزیده‌، و اسرائیل‌ را به‌ آنها مرتکب‌ گناه‌ ساخته‌، و خشم‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ را به‌ آنها به‌ هیجان‌ آورده‌ بود.
۳۱  و بقیه‌ وقایع‌ ناداب‌ و هرچه‌ کرد، آیا در کتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مکتوب‌ نیست‌؟  ۳۲  و در میان‌ آسا و بَعْشا، پادشاه‌ اسرائیل‌، در تمام‌ روزهای‌ ایشان‌ جنگ‌ می‌بود.

بعشا، پادشاه‌ اسرائیل‌
۳۳  در سال‌ سوم‌ آسا، پادشاه‌ یهودا، بَعْشا ابن‌ اَخِیا بر تمامی‌ اسرائیل‌ در تِرْصَه‌ پادشاه‌ شد و بیست‌ و چهار سال‌ سلطنت‌ نمود.  ۳۴  و آنچه‌ در نظر  خداوند  ناپسند بود، می‌کرد و به‌ راه‌ یرُبْعام‌ و به‌ گناهی‌ که‌ اسرائیل‌ را به‌ آن‌ مرتکب‌ گناه‌ ساخته‌ بود، سلوک‌ می‌نمود.


‌ ۱۶     و کلام‌  خداوند  بر ییهُو ابن‌ حَنانی‌ درباره بَعْشا نازل‌ شده‌، گفت‌:  ۲  «چونکه‌ تو را از خاک‌ برافراشتم‌ و تو را بر قوم‌ خود، اسرائیل‌ پیشوا ساختم‌، اما تو به‌ راه‌ یرُبْعام‌ سلوک‌ نموده‌، قوم‌ من‌، اسرائیل‌ را مرتکب‌ گناه‌ ساخته‌، تا ایشان‌ خشم‌ مرا از گناهان‌ خود به‌ هیجان‌ آوردند، ۳ اینک‌ من‌ بَعْشا و خانه‌ او را بالکل‌ تلف‌ خواهم‌ نمود و خانه‌ تو را مثل‌ خانه‌ یرُبْعام‌ بن‌ نباط‌ خواهم‌ گردانید.  ۴  آن‌ را که‌ از بَعْشا در شهر بمیرد، سگان‌ بخورند و آن‌ را که‌ در صحرا بمیرد، مرغان‌ هوا بخورند.»
۵  و بقیه‌ وقایع‌ بَعْشا و آنچه‌ کرد و تهّور او، آیادر کتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مکتوب‌ نیست‌؟  ۶  پس‌ بَعْشا با پدران‌ خود خوابید و در تِرْصَّه‌ مدفون‌ شد و پسرش‌ اِیلَه‌ در جایش‌ پادشاه‌ شد.  ۷  و نیز کلام‌  خداوند  بر ییهُوابن‌ حنانی‌ نبی‌ نازل‌ شد، درباره‌ بَعْشا و خاندانش‌ هم‌ به‌ سبب‌ تمام‌ شرارتی‌ که‌ در نظر  خداوند  بجا آورده‌، خشم‌ او را به‌ اعمال‌ دستهای‌ خود به‌ هیجان‌ آورد و مثل‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ گردید و هم‌ از این‌ سبب‌ که‌ او را کشت‌.

ایله‌، پادشاه‌ اسرائیل‌
۸  و در سال‌ بیست‌ و ششم‌ آسا، پادشاه‌ یهودا، اِیلَه‌ بن‌ بَعْشا در تِرْصَه‌ بر اسرائیل‌ پادشاه‌ شد و دو سال‌ سلطنت‌ نمود.  ۹  و بنده‌ او، زِمْرِی‌ که‌ سردار نصف‌ ارابه‌های‌ او بود، بر او فتنه‌ انگیخت‌. و او در تِرْصَه‌ در خانه‌ اَرْصا که‌ ناظر خانه‌ او در تِرْصَـه‌ بود، می‌نوشید و مستی‌ می‌نمود.  ۱۰  و زِمْرِی‌ داخل‌ شده‌، او را در سال‌ بیست‌ و هفتم‌ آسا، پادشاه‌ یهودا زد و کشت‌ و در جایش‌ سلطنت‌ نمود.  ۱۱  و چون‌ پادشاه‌ شد و بر کرسی‌ وی‌ بنشست‌، تمـام‌ خاندان‌ بَعْشا را زد چنانکه‌ یک‌ مرد از اقربا و اصحاب‌ او را برایش‌ باقی‌ نگذاشت‌. ۱۲  پس‌ زِمْـرِی‌ تمامـی‌ خانـدان‌ بَعْشـا را موافق‌ کلامـی‌ که‌  خداوند  به‌ واسطـه‌ ییهُـوی‌ نبـی‌ دربـاره‌ بَعْشا گفته‌ بود، هلاک‌ کرد.  ۱۳  به‌ سبب‌ تمامی‌ گناهانـی‌ که‌ بَعْشـا و گناهانـی‌ که‌ پسرش‌ اِیلَه‌ کرده‌، و اسرائیل‌ را به‌ آنها مرتکب‌ گنـاه‌ ساخته‌ بودند، به‌ طوری‌ که‌ ایشان‌ به‌ اباطیل‌ خویش‌ خشم‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ رابه‌ هیجان‌ آوردند.  ۱۴  و بقیه‌ وقایع‌ اِیلَه‌ و هرچه‌ کرد، آیا در کتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مکتوب‌ نیست‌؟

زمری‌، پادشاه‌ اسرائیل‌
۱۵  در سال‌ بیست‌ و هفتم‌ آسا، پادشاه‌ یهودا، زِمْرِی‌ در تِرْصَه‌ هفت‌ روز سلطنت‌ نمود. و قوم‌ در برابر جِبَّتُون‌ که‌ از آن‌ فلسطینیان‌ بود، اردو زده‌ بودند.  ۱۶  و قومی‌ که‌ در اردو بودند، شنیدند که‌ زِمْرِی‌ فتنه‌ برانگیخته‌ و پادشاه‌ را نیز کشته‌ است‌. پس‌ تمامی‌ اسرائیل‌، عُمْری‌ را که‌ سردار لشکر بود، در همان‌ روز بر تمامی‌ اسرائیل‌ در اردو پادشاه‌ ساختند.  ۱۷  آنگاه‌ عُمْری‌ و تمام‌ اسرائیل‌ با وی‌ از جبتون‌ برآمده‌، تِرْصَه‌ را محاصره‌ نمودند.  ۱۸  و چون‌ زِمْرِی‌ دید که‌ شهر گرفته‌ شد، به‌ قصر خانه‌ پادشاه‌ داخل‌ شده‌، خانه‌ پادشاه‌ را بر سر خویش‌ به‌ آتش‌ سوزانید و مرد.  ۱۹  و این‌ به‌ سبب‌ گناهانی‌ بود که‌ ورزید و آنچه‌ را که‌ در نظر خداوند  ناپسند بود بجا آورد، و به‌ راه‌ یرُبْعام‌ و به‌ گناهی‌ که‌ او ورزیده‌ بود، سلوک‌ نموده‌، اسرائیل‌ را نیز مرتکب‌ گناه‌ ساخت‌.  ۲۰  و بقیه‌ وقایع‌ زِمْرِی‌ و فتنه‌ای‌ که‌ او برانگیخته‌ بود، آیا در کتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مکتوب‌ نیست‌؟

عمری‌، پادشاه‌ اسرائیل‌
۲۱  آنگاه‌ قوم‌ اسرائیل‌ به‌ دو فرقه‌ تقسیم‌ شدند و نصف‌ قوم‌ تابع‌ تِبْنی‌ پسر جِینَت‌ گشتند تا او را پادشاه‌ سازند و نصف‌ دیگر تابع‌ عُمْری‌.  ۲۲  اما قومی‌ که‌ تابع‌ عُمْری‌ بودند، بر قومی‌ که‌ تابع‌ تِبْنی‌ پسر جِینَت‌ بودند، غالب‌ آمدند پس‌ تِبْنی‌ مرد و عُمْری‌ سلطنت‌ نمود.  ۲۳  در سال‌ سی‌ و یکم‌ آسا، پادشاه‌ یهودا، عُمْری‌ بر اسرائیل‌ پادشاه‌ شد و دوازده‌ سال‌ سلطنت‌ نمود؛ شش‌ سال‌ در تِرْصَه‌ سلطنت‌ کرد.
۲۴  پس‌ کوه‌ سامره‌ را از سامَر به‌ دو وزنه‌ نقره‌ خرید و در آن‌ کوه‌ بنایی‌ ساخت‌ و شهری‌ را که‌ بناکرد به‌ نام‌ سامَر که‌ مالک‌ کوه‌ بود، سامره‌ نامید.
۲۵  و عُمْری‌ آنچه‌ در نظر  خداوند  ناپسند بود، به‌ عمل‌ آورد و از همه‌ آنانی‌ که‌ پیش‌ از او بودند، بدتر کرد،  ۲۶  زیرا که‌ به‌ تمامی‌ راههای‌ یرُبْعام‌ بن‌ نباط‌ و به‌ گناهانی‌ که‌ اسرائیل‌ را به‌ آنها مرتکب‌ گناه‌ ساخته‌ بود به‌ طوری‌ که‌ ایشان‌ به‌ اباطیل‌ خویش‌ خشم‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ را به‌ هیجان‌ آورد، سلوک‌ می‌نمود.  ۲۷  و بقیه‌ اعمال‌ عُمْری‌ که‌ کرد و تهوّری‌ که‌ نمود، آیا در کتاب‌ تواریخ‌ ایام‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ مکتوب‌ نیست‌؟  ۲۸  پس‌ عُمْری‌ با پدران‌ خویش‌ خوابید و در سامره‌ مدفون‌ شد و پسرش‌ اَخاب‌  در جایش‌ سلطنت‌ نمود.

اخاب‌، پادشاه‌ اسرائیل‌
۲۹  و اَخاب‌  بن‌ عُمْری‌ در سال‌ سی‌ و هشتم‌ آسا، پادشاه‌ یهودا، بر اسرائیل‌ پادشاه‌ شد، و اَخاب‌  بن‌ عُمْری‌ بر اسرائیل‌ در سامره‌ بیست‌ و دو سال‌ سلطنت‌ نمود.  ۳۰  و اَخاب‌  بن‌ عُمْری‌ از همه‌ آنانی‌ که‌ قبل‌ از او بودند در نظر  خداوند  بدتر کرد.
۳۱  و گویا سلوک‌ نمودن‌ او به‌ گناهان‌ یرُبْعام‌ بن‌ نباط‌ سهل‌ می‌بود که‌ اِیزابَل‌، دختر اَتْبَعْل‌، پادشاه‌ صیدونیان‌ را نیز به‌ زنی‌ گرفت‌ و رفته‌، بَعل‌ را عبادت‌ نمود و او را سجده‌ کرد.  ۳۲  و مذبحی‌ به‌ جهت‌ بعل‌ در خانه‌ بَعل‌ که‌ در سامره‌ ساخته‌ بود، برپا نمود.  ۳۳  و اَخاب‌  اشیره‌ را ساخت‌ و اَخاب‌ در اعمال‌ خود افراط‌ نموده‌، خشم‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ را بیشتر از جمیع‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ که‌ قبل‌ از او بودند، به‌ هیجان‌ آورد.  ۳۴  و در ایام‌ او، حیئیلِ بیت‌ئیلی‌، اریحا را بنا کرد و بنیادش‌ را بر نخست‌زاده‌ خود ابیرام‌ نهاد و دروازه‌هایش‌ را برپسر کوچک‌ خود سُجُوب‌ برپا کرد، موافق‌ کلام‌ خداوند  که‌ به‌ واسطه‌ یوشع‌ بن‌ نون‌ گفته‌ بود.

ایلیا و نهر خشک‌
۱۷     و ایلیای‌ تِشْبی‌ که‌ از ساکنان‌ جِلْعاد بود،به‌ اَخاب‌  گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ که‌ به‌ حضور وی‌ ایستاده‌ام‌ قَسَم‌ که‌ در این‌ سالها شبنم‌ و باران‌ جز به‌ کلام‌ من‌ نخواهد بود.»
۲  و کلام‌  خداوند  بر وی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:  ۳  «از اینجا برو و به‌ طرف‌ مشرق‌ توجه‌ نما و خویشتن‌ را نزد نهر کَرِیت‌ که‌ در مقابل‌ اُرْدُنّ است‌، پنهان‌ کن‌. ۴  و از نهر خواهی‌ نوشید و غرابها را امر فرموده‌ام‌ که‌ تو را در آنجا بپرورند.»  ۵  پس‌ روانه‌ شده‌، موافق‌ کلام‌  خداوند  عمل‌ نموده‌، و رفته‌ نزد نهر کَرِیت‌ که‌ در مقابل‌ اُرْدُنّ است‌، ساکن‌ شد.  ۶  و غرابها در صبح‌، نان‌ و گوشت‌ برای‌ وی‌ و در شام‌، نان‌ و گوشت‌ می‌آوردند و از نهر می‌نوشید.  ۷  و بعد از انقضای‌ روزهای‌ چند، واقع‌ شد که‌ نهر خشکید زیرا که‌ باران‌ در زمین‌ نبود.

ایلیا و بیوه‌زن‌
۸  و کلام‌  خداوند  بر وی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌: ۹ «برخاسته‌، به‌ صَرَفَه‌ که‌ نزد صیدون‌ است‌ برو و در آنجا ساکن‌ بشو. اینک‌ به‌ بیوه‌زنی‌ در آنجا امر فرموده‌ام‌ که‌ تو را بپرورد.»  ۱۰  پس‌ برخاسته‌، به‌ صَرَفَه‌ رفت‌ و چون‌ نزد دروازه‌ شهر رسید، اینک‌ بیوه‌ زنی‌ در آنجا هیزم‌ برمی‌چید؛ پس‌ او را صدا زده‌، گفت‌: «تمنّا اینکه‌ جرعه‌ای‌ آب‌ در ظرفی‌ برای‌ من‌ بیاوری‌ تا بنوشم‌.»  ۱۱  و چون‌ به‌ جهت‌آوردن‌ آن‌ می‌رفت‌، وی‌ را صدا زده‌، گفت‌: «لقمه‌ای‌ نان‌ برای‌ من‌ در دست‌ خود بیاور.»  ۱۲  او گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌، خدایت‌ قسم‌ که‌ قرص‌ نانی‌ ندارم‌، بلکه‌ فقط‌ یک‌ مشت‌ آرد در تاپو و قدری‌ روغن‌ در کوزه‌، و اینک‌ دو چوبی‌ برمی‌چینم‌ تا رفته‌، آن‌ را برای‌ خود و پسرم‌ بپزم‌ که‌ بخوریم‌ و بمیریم‌.»  ۱۳  ایلیا وی‌ را گفت‌: «مترس‌، برو و به‌ طوری‌ که‌ گفتی‌ بکن‌. لیکن‌ اول‌ گِرده‌ای‌ کوچک‌ از آن‌ برای‌ من‌ بپز و نزد من‌ بیاور، و بعد از آن‌ برای‌ خود و پسرت‌ بپز.  ۱۴  زیرا که‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، چنین‌ می‌گوید که‌ تا روزی‌ که‌  خداوند باران‌ بر زمین‌ نباراند، تاپوی‌ آرد تمام‌ نخواهد شد، و کوزه‌ روغن‌ کم‌ نخواهد گردید.»  ۱۵  پس‌ رفته‌، موافق‌ کلام‌ ایلیا عمل‌ نمود. و زن‌ و او و خاندان‌ زن‌، روزهای‌ بسیار خوردند،  ۱۶  و تاپوی‌ آرد تمام‌ نشد و کوزه‌ روغن‌ کم‌ نگردید، موافق‌ کلام‌  خداوند  که‌ به‌ واسطه‌ ایلیا گفته‌ بود.
۱۷  و بعد از این‌ امور، واقع‌ شد که‌ پسر آن‌ زن‌ که‌ صاحب‌ خانه‌ بود، بیمار شد. و مرض‌ او چنان‌ سخت‌ شد که‌ نفسی‌ در او باقی‌ نماند.  ۱۸  و به‌ ایلیا گفت‌: «ای‌ مرد خدا مرا با تو چه‌ کار است‌؟ آیا نزد من‌ آمدی‌ تا گناه‌ مرا بیاد آوری‌ و پسر مرا بکشی‌؟»  ۱۹  او وی‌ را گفت‌: «پسرت‌ را به‌ من‌ بده‌.» پس‌ او را از آغوش‌ وی‌ گرفته‌، به‌ بالاخانه‌ای‌ که‌ در آن‌ ساکن‌ بود، برد و او را بر بستر خود خوابانید. ۲۰ و نزد  خداوند  استغاثه‌ نموده‌، گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ من‌، آیا به‌ بیوه‌زنی‌ نیز که‌ من‌ نزد او مأوا گزیده‌ام‌ بلا رسانیدی‌ و پسر او را کشتی‌؟» ۲۱ آنگاه‌ خویشتن‌ را سه‌ مرتبه‌ بر پسر دراز کرده‌، نزد  خداوند  استغاثه‌ نموده‌، گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌،خدای‌ من‌، مسألت‌ اینکه‌ جان‌ این‌ پسر به‌ وی‌ برگردد.»  ۲۲  و  خداوند  آواز ایلیا را اجابت‌ نمود و جان‌ پسر به‌ وی‌ برگشت‌ که‌ زنده‌ شد.  ۲۳  و ایلیا پسر را گرفته‌، او را از بالاخانه‌ به‌ خانه‌ به‌ زیر آورد و به‌ مادرش‌ سپرد و ایلیا گفت‌: «ببین‌ که‌ پسرت‌ زنده‌ است‌!»  ۲۴  پس‌ آن‌ زن‌ به‌ ایلیا گفت‌: «الا´ن‌ از این‌ دانستم‌ که‌ تو مرد خدا هستی‌ و کلام‌  خداوند در دهان‌ تو راست‌ است‌.»

ایلیا و عوبدیا
۱۸     و بعد از روزهای‌ بسیار، کلام‌  خداوند در سال‌ سوم‌، به‌ ایلیا نازل‌ شده‌، گفت‌: «برو و خود را به‌ اَخاب‌  بنما و من‌ بر زمین‌ باران‌ خواهم‌ بارانید.»  ۲  پس‌ ایلیا روانه‌ شد تا خود را به‌ اَخاب‌  بنماید و قحط‌ در سامره‌ سخت‌ بود.  ۳  و اَخاب‌  عوبدیا را که‌ ناظر خانه‌ او بود، احضار نمود و عوبدیا از  خداوند  بسیار می‌ترسید.  ۴  و هنگامی‌ که‌ ایزابل‌ انبیای‌  خداوند  را هلاک‌ می‌ساخت‌، عوبدیا صد نفر از انبیا را گرفته‌، ایشان‌ را پنجاه‌ پنجاه‌ در مغاره‌ پنهان‌ کرد و ایشان‌ را به‌ نان‌ و آب‌ پرورد.  ۵  و اَخاب‌  به‌ عوبدیا گفت‌: «در زمین‌ نزد تمامی‌ چشمه‌های‌ آب‌ و همه‌ نهرها برو که‌ شاید علف‌ پیدا کرده‌، اسبان‌ و قاطران‌ را زنده‌ نگاه‌ داریم‌ و همه‌ بهایم‌ از ما تلف‌ نشوند.»  ۶  پس‌ زمین‌ را در میان‌ خود تقسیم‌ کردند تا در آن‌ عبور نمایند؛ اَخاب‌  به‌ یک‌ راه‌ تنها رفت‌، و عوبدیا به‌ راه‌ دیگر، تنها رفت‌.
۷  و چون‌ عوبدیا در راه‌ بود، اینک‌ ایلیا بدو برخورد؛ و او وی‌ را شناخته‌، به‌ روی‌ خود در افتاده‌، گفت‌: «آیا آقای‌ من‌ ایلیا، تو هستی‌؟»  ۸  اورا جواب‌ داد که‌ «من‌ هستم‌؛ برو و به‌ آقای‌ خود بگو که‌ اینک‌ ایلیاست‌.»  ۹  گفت‌: «چه‌ گناه‌ کرده‌ام‌ که‌ بنده‌ خود را به‌ دست‌ اَخاب‌  تسلیم‌ می‌کنی‌ تا مرا بکشد.  ۱۰  به‌ حیات‌ یهُوَه‌، خدای‌ تو قسم‌ که‌ قومی‌ و مملکتی‌ نیست‌، که‌ آقایم‌ به‌ جهت‌ طلب‌ تو آنجا نفرستاده‌ باشد و چون‌ می‌گفتند که‌ اینجا نیست‌ به‌ آن‌ مملکت‌ و قوم‌ قَسَم‌ می‌داد که‌ تو را نیافته‌اند.  ۱۱  و حال‌ می‌گویی‌ برو به‌ آقای‌ خود بگو که‌ اینک‌ ایلیاست‌؟  ۱۲  و واقع‌ خواهد شد که‌ چون‌ از نزد تو رفته‌ باشم‌، روح‌  خداوند  تو را به‌ جایی‌ که‌ نمی‌دانم‌، بردارد و وقتی‌ که‌ بروم‌ و به‌ اَخاب‌  خبر دهم‌ و او تو را نیابد، مرا خواهد کشت‌. و بنده‌ات‌ از طفولیت‌ خود از  خداوند  می‌ترسد. ۱۳  مگر آقایم‌ اطلاّع‌ ندارد از آنچه‌ من‌ هنگامی‌ که‌ ایزابل‌ انبیای‌  خداوند  را می‌کشت‌ کردم‌، که‌ چگونه‌ صد نفر از انبیای‌  خداوند  را پنجاه‌ پنجاه‌ در مغاره‌ای‌ پنهان‌ کرده‌، ایشان‌ را به‌ نان‌ و آب‌ پروردم‌؟  ۱۴  و حال‌ تو می‌گویی‌ برو و آقای‌ خود را بگو که‌ اینک‌ ایلیاست‌؟ و مرا خواهد کشت‌.» ۱۵ ایلیا گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌، صبایوت‌ که‌ به‌ حضور وی‌ ایستاده‌ام‌ قسم‌ که‌ خود را امروز به‌ وی‌ ظاهر خواهم‌ نمود.»  ۱۶  پس‌ عوبدیا برای‌ ملاقات‌ اَخاب‌  رفته‌، او را خبر داد؛ و اَخاب‌  به‌ جهت‌ ملاقات‌ ایلیا آمد.

ایلیا بر کوه‌ کرمل‌
۱۷  و چون‌ اَخاب‌  ایلیا را دید، اَخاب‌  وی‌ را گفت‌: «آیا تو هستی‌ که‌ اسرائیل‌ را مضطرب‌ می‌سازی‌؟»  ۱۸  گفت‌: «من‌ اسرائیل‌ را مضطرب‌ نمی‌سازم‌، بلکه‌ تو و خاندان‌ پدرت‌؛ چونکه‌ اوامر خداوند  را ترک‌ کردید و تو پیروی‌ بعلیم‌ را نمودی‌.  ۱۹  پس‌ الا´ن‌ بفرست‌ و تمام‌ اسرائیل‌ رانزد من‌ بر کوه‌ کرمل‌ جمع‌ کن‌ و انبیای‌ بعل‌ را نیز چهارصد و پنجاه‌ نفر، و انبیای‌ اشیریم‌ را چهارصد نفر که‌ بر سفره‌ ایزابل‌ می‌خورند.»
۲۰  پس‌ اَخاب‌  نزد جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ فرستاده‌، انبیا را بر کوه‌ کرمل‌ جمع‌ کرد.  ۲۱  و ایلیا به‌ تمامی‌ قوم‌ نزدیک‌ آمده‌، گفت‌: «تا به‌ کی‌ در میان‌ دو فرقه‌ می‌لنگید؟ اگر یهُوَه‌ خداست‌، او را پیروی‌ نمایید! و اگر بَعْل‌ است‌، وی‌ را پیروی‌ نمایید!» اما قوم‌ در جواب‌ او هیچ‌ نگفتند.  ۲۲  پس‌ ایلیا به‌ قوم‌ گفت‌: «من‌ تنها نبی یهُوَه‌ باقی‌ مانده‌ام‌ و انبیای‌ بَعل‌ چهارصد و پنجاه‌ نفرند.  ۲۳  پس‌ به‌ ما دو گاو بدهند و یک‌ گاو به‌ جهت‌ خود انتخاب‌ کرده‌، و آن‌ را قطعه‌ قطعه‌ نموده‌، آن‌ را بر هیزم‌ بگذارند و آتش‌ ننهند؛ و من‌ گاو دیگر را حاضر ساخته‌، بر هیزم‌ می‌گذارم‌ و آتش‌ نمی‌نهم‌.  ۲۴  و شما اسم‌ خدای‌ خود را بخوانید و من‌ نام‌ یهُوَه‌ را خواهم‌ خواند؛ و آن‌ خدایی‌ که‌ به‌ آتش‌ جواب‌ دهد، او خدا باشد.» و تمامی‌ قوم‌ در جواب‌ گفتند: «نیکو گفتی‌.»
۲۵  پس‌ ایلیا به‌ انبیای‌ بَعْل‌ گفت‌: «یک‌ گاو برای‌ خود انتخاب‌ کرده‌، شما اول‌ آن‌ را حاضر سازید زیرا که‌ بسیار هستید و به‌ نام‌ خدای‌ خود بخوانید، اما آتش‌ نگذارید.»  ۲۶  پس‌ گاو را که‌ به‌ ایشان‌ داده‌ شده‌ بود، گرفتند و آن‌ را حاضر ساخته‌، نام‌ بعل‌ را از صبح‌ تا ظهر خوانده‌، می‌گفتند: «ای‌ بعل‌ ما را جواب‌ بده‌.» لیکن‌ هیچ‌ صدا یا جوابی‌ نبود و ایشان‌ بر مذبحی‌ که‌ ساخته‌ بودند، جست‌ و خیز می‌نمودند.  ۲۷  و به‌ وقت‌ ظهر، ایلیا ایشان‌ را مسخره‌ نموده‌، گفت‌: «به‌ آواز بلند بخوانید زیرا که‌ او خداست‌! شاید متفکّر است‌ یا به‌ خلوت‌ رفته‌، یا در سفر می‌باشد، یا شاید که‌ در خواب‌ است‌ و باید او را بیدار کرد!»  ۲۸  و ایشان‌ به‌ آوازبلند می‌خواندند و موافق‌ عادت‌ خود، خویشتن‌ را به‌ تیغها و نیزه‌ها مجروح‌ می‌ساختند، به‌ حدی‌ که‌ خون‌ بر ایشان‌ جاری‌ می‌شد.  ۲۹  و بعد از گذشتن‌ ظهر تا وقت‌ گذرانیدن‌ هدیه‌ عصری‌، ایشان‌ نبوت‌ می‌کردند؛ لیکن‌ نه‌ آوازی‌ بود و نه‌ کسی‌ که‌ جواب‌ دهد یا توجه‌ نماید.
۳۰  آنگاه‌ ایلیا به‌ تمامی‌ قوم‌ گفت‌: «نزد من‌ بیایید.» و تمامی‌ قوم‌ نزد وی‌ آمدند و مذبح‌ یهُوَه‌ را که‌ خراب‌ شده‌ بود، تعمیر نمود.  ۳۱  و ایلیا موافق‌ شماره‌ اسباط‌ بنی‌یعقوب‌ که‌ کلام‌  خداوند بر وی‌ نازل‌ شده‌، گفته‌ بود که‌ نام‌ تو اسرائیل‌ خواهد بود، دوازده‌ سنگ‌ گرفت‌.  ۳۲  و به‌ آن‌ سنگها مذبحی‌ به‌ نام‌ یهُوَه‌ بنا کرد و گرداگرد مذبح‌ خندقی‌ که‌ گنجایش‌ دو پیمانه‌ بَزر داشت‌، ساخت‌.  ۳۳  و هیزم‌ را ترتیب‌ داد و گاو را قطعه‌ قطعه‌ نموده‌، آن‌ را بر هیزم‌ گذاشت‌. پس‌ گفت‌: «چهار خُمْ از آب‌ پر کرده‌، آن‌ را بر قربانی‌ سوختنی‌ و هیزم‌ بریزید.»  ۳۴  پس‌ گفت‌: «بار دیگر بکنید»؛ و گفت‌: «بار سوم‌ بکنید.» و بار سوم‌ کردند.  ۳۵  و آب‌ گرداگرد مذبح‌ جاری‌ شد و خندق‌ نیز از آب‌ پر گشت‌.
۳۶  و در وقت‌ گذرانیدن‌ هدیه‌ عصری‌، ایلیای‌ نبی‌ نزدیک‌ آمده‌، گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و اسرائیل‌، امروز معلوم‌ بشود که‌ تو در اسرائیل‌ خدا هستی‌ و من‌ بنده‌ تو هستم‌ و تمام‌ این‌ کارها را به‌ فرمان‌ تو کرده‌ام‌.  ۳۷  مرا اجابت‌ فرما ای‌ خداوند ! مرا اجابت‌ فرما تا این‌ قوم‌ بدانند که‌ تو یهُوَه‌ خدا هستی‌ و اینکه‌ دل‌ ایشان‌ را باز پس‌ گردانیدی‌.»  ۳۸  آنگاه‌ آتشِ یهُوَه‌ افتاده‌، قربانی‌ سوختنی‌ و هیزم‌ و سنگها و خاک‌ را بلعید و آب‌را که‌ در خندق‌ بود، لیسید.  ۳۹  و تمامی‌ قوم‌ چون‌ این‌ را دیدند، به‌ روی‌ خود افتاده‌، گفتند: «یهُوَه‌، او خداست‌! یهُوَه‌ او خداست‌!»  ۴۰  و ایلیا به‌ ایشان‌ گفت‌: «انبیای‌ بَعْل‌ را بگیرید و یکی‌ از ایشان‌ رهایی‌ نیابد.» پس‌ ایشان‌ را گرفتند و ایلیا ایشان‌ را نزد نهر قیشون‌ فرود آورده‌، ایشان‌ را در آنجا کشت‌.
۴۱  و ایلیا به‌ اَخاب‌  گفت‌: «برآمده‌، اکل‌ و شرب‌ نما زیرا که‌ صدای‌ بارانِ بسیار می‌آید.» ۴۲ پس‌ اَخاب‌  برآمده‌، اکل‌ و شرب‌ نمود. و ایلیا بر قله‌ کَرْمَل‌ برآمد و به‌ زمین‌ خم‌ شده‌، روی‌ خود را به‌ میان‌ زانوهایش‌ گذاشت‌.  ۴۳  و به‌ خادم‌ خود گفت‌: «بالا رفته‌، به‌ سوی‌ دریا نگاه‌ کن‌.» و او بالا رفته‌، نگریست‌ و گفت‌ که‌ چیزی‌ نیست‌ و او گفت‌: «هفت‌ مرتبه‌ دیگر برو.»  ۴۴  و در مرتبه‌ هفتم‌ گفت‌ که‌ «اینک‌ ابری‌ کوچک‌ به‌ قدر کف‌ دست‌ آدمی‌ از دریا برمی‌آید.» او گفت‌: «برو و به‌ اَخاب‌  بگو که‌ ارابه‌ خود را ببند و فرود شو مبادا باران‌ تو را مانع‌ شود.»  ۴۵  و واقع‌ شد که‌ در اندک‌ زمانی‌، آسمان‌ از ابرِ غلیظ‌ و باد، سیاه‌ فام‌ شد، و باران‌ سخت‌ بارید و اَخاب‌  سوار شده‌، به‌ یزْرَعِیل‌ آمد.  ۴۶  و دست‌ خداوند  بر ایلیا نهاده‌ شده‌، کمر خود را بست‌ و پیش‌ روی‌ اَخاب‌  دوید تا به‌ یزْرَعِیل‌ رسید.

فرار ایلیا
۱۹         و اَخاب‌ ، ایزابل‌ را از آنچه‌ ایلیا کرده‌، و چگونه‌ جمیع‌ انبیا را به‌ شمشیر کشته‌ بود، خبر داد.  ۲  و ایزابل‌ رسولی‌ نزد ایلیا فرستاده‌، گفت‌: «خدایان‌ به‌ من‌ مثل‌ این‌ بلکه‌ زیاده‌ از این‌ عمل‌ نمایند اگر فردا قریب‌ به‌ این‌ وقت‌، جان‌ تو رامثل‌ جان‌ یکی‌ از ایشان‌ نسازم‌.»  ۳  و چون‌ این‌ را فهمید، برخاست‌ و به‌ جهت‌ جان‌ خود روانه‌ شده‌، به‌ بئرشَبَع‌ که‌ در یهوداست‌ آمد و خادم‌ خود را در آنجا واگذاشت‌.
۴  و خودش‌ سفر یک‌ روزه‌ به‌ بیابان‌ کرده‌، رفت‌ و زیر درخت‌ اَرْدَجی‌ نشست‌ و برای‌ خویشتن‌ مرگ‌ را خواسته‌، گفت‌: «ای‌  خداوند  بس‌ است‌! جان‌ مرا بگیر زیرا که‌ از پدرانم‌ بهتر نیستم‌.»  ۵  و زیر درخت‌ اَرْدَج‌ دراز شده‌، خوابید. و اینک‌ فرشته‌ای‌ او را لمس‌ کرده‌، به‌ وی‌ گفت‌: «برخیز و بخور.»  ۶  و چون‌ نگاه‌ کرد، اینک‌ نزد سرش‌ قرصی‌ نان‌ بر ریگهای‌ داغ‌ و کوزه‌ای‌ از آب‌ بود. پس‌ خورد و آشامید و بار دیگر خوابید.  ۷  و فرشته‌  خداوند  بار دیگر برگشته‌، او را لمس‌ کرد و گفت‌: «برخیز و بخور زیرا که‌ راه‌ برای‌ تو زیاده‌ است‌.»  ۸  پس‌ برخاسته‌، خورد و نوشید و به‌ قوت‌ آن‌ خوراک‌، چهل‌ روز و چهل‌ شب‌ تا حوریب‌ که‌ کوه‌ خدا باشد، رفت‌.  ۹  و در آنجا به‌ مَغاره‌ای‌ داخل‌ شده‌، شب‌ را در آن‌ بسر برد.
و اینک‌ کلام‌  خداوند  به‌ وی‌ نازل‌ شده‌، او را گفت‌: «ای‌ ایلیا تو را در اینجا چه‌ کار است‌؟» ۱۰ او در جواب‌ گفت‌: «به‌ جهت‌ یهُوَه‌، خدای‌ لشکرها، غیرت‌ عظیمی‌ دارم‌ زیرا که‌ بنی‌اسرائیل‌ عهد تو را ترک‌ نموده‌، مذبح‌های‌ تو را منهدم‌ ساخته‌، و انبیای‌ تو را به‌ شمشیر کشته‌اند، و من‌ به‌ تنهایی‌ باقی‌ مانده‌ام‌ و قصد هلاکت‌ جان‌ من‌ نیز دارند.»
۱۱  او گفت‌: «بیرون‌ آی‌ و به‌ حضور  خداوند  در کوه‌ بایست‌.» و اینک‌  خداوند  عبور نمود و بادعظیم‌ سخت‌ کوهها را مُنْشَق‌ ساخت‌ و صخره‌ها را به‌ حضور  خداوند  خرد کرد؛ اما  خداوند  در باد نبود. و بعد از باد، زلزله‌ شد اما  خداوند  در زلزله‌ نبود.  ۱۲  و بعد از زلزله‌، آتشی‌، اما  خداوند  در آتش‌ نبود. و بعد از آتش‌، آوازی‌ ملایم‌ و آهسته‌. ۱۳  و چون‌ ایلیا این‌ را شنید، روی‌ خود را به‌ ردای‌ خویش‌ پوشانیده‌، بیرون‌ آمد و در دهنه‌ مَغاره‌ ایستاد. و اینک‌ هاتفی‌ به‌ او گفت‌: «ای‌ ایلیا، تو را در اینجا چه‌ کار است‌؟»  ۱۴  او در جواب‌ گفت‌: «به‌ جهت‌ یهُوَه‌، خدای‌ لشکرها، غیرت‌ عظیمی‌ دارم‌ زیرا که‌ بنی‌اسرائیل‌ عهد تو را ترک‌ کرده‌، مذبح‌های‌ تو را منهدم‌ ساخته‌اند و انبیای‌ تو را به‌ شمشیر کشته‌اند و من‌ به‌ تنهایی‌ باقی‌ مانده‌ام‌ و قصد هلاکت‌ جان‌ من‌ نیز دارند.»  ۱۵  پس‌  خداوند به‌ او گفت‌: «روانه‌ شده‌، به‌ راه‌ خود به‌ بیابان‌ دمشق‌ برگرد. و چون‌ برسی‌، حَزائیل‌ را به‌ پادشاهی‌ اَرام‌ مسح‌ کن‌،  ۱۶  و ییهُو ابن‌ نِمْشی‌ را به‌ پادشاهی اسرائیل‌ مسح‌ نما، و اَلِیشَع‌ بن‌ شافاط‌ را که‌ از آبَل‌ مَحُولَه‌ است‌، مسح‌ کن‌ تا به‌ جای‌ تو نبی‌ بشود. ۱۷ و واقع‌ خواهد شد هر که‌ از شمشیر حَزائیل‌ رهایی‌ یابد، ییهُو او را به‌ قتل‌ خواهد رسانید و هر که‌ از شمشیر ییهُو رهایی‌ یابد، اَلِیشَع‌ او رابه‌ قتل‌ خواهد رسانید.  ۱۸  اما در اسرائیل‌ هفت‌ هزار نفر را باقی‌ خواهم‌ گذاشت‌ که‌ تمامی‌ زانوهای‌ ایشان‌ نزد بَعْل‌ خم‌ نشده‌، و تمامی‌ دهنهای‌ ایشان‌ او را نبوسیده‌ است‌.»

دعوت‌ الیشع‌
۱۹  پس‌ از آنجا روانه‌ شده‌، الیشع‌ بن‌ شافاط‌ رایافت‌ که‌ شیار می‌کرد و دوازده‌ جفت‌ گاو پیش‌ وی‌ و خودش‌ با جفت‌ دوازدهم‌ بود. و چون‌ ایلیا از او می‌گذشت‌، ردای‌ خود را بر وی‌ انداخت‌. ۲۰ و او گاوها را ترک‌ کرده‌، از عقب‌ ایلیا دوید و گفت‌: «بگذار که‌ پدر و مادر خود را ببوسم‌ و بعد از آن‌ در عقب‌ تو آیم‌.» او وی‌ را گفت‌: «برو و برگرد زیرا به‌ تو چه‌ کرده‌ام‌!»  ۲۱  پس‌ از عقب‌ او برگشته‌، یک‌ جفت‌ گاو را گرفت‌ و آنها را ذبح‌ کرده‌، گوشت‌ را با آلات‌ گاوان‌ پخت‌، و به‌ کسان‌ خود داد که‌ خوردند و برخاسته‌، از عقب‌ ایلیا رفت‌ و به‌ خدمت‌ او مشغول‌ شد.

حمله‌ بنهدد به‌ سامره‌
۲۰     و بَنْهَدَد، پادشاه‌ اَرام‌، تمامی‌ لشکر خود را جمع‌ کرد، و سی‌ و دو پادشاه‌ و اسبان‌ و ارابه‌ها همراهش‌ بودند. پس‌ برآمده‌، سامره‌ را محاصره‌ کرد و با آن‌ جنگ‌ نمود.  ۲  و رسولان‌ نزد اَخاب‌  پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ شهر فرستاده‌، وی‌ را گفت‌: «بَنْهَدَد چنین‌ می‌گوید:  ۳  نقره‌ تو و طلای‌ تو از آن‌ من‌ است‌ و زنان‌ و پسران‌ مقبول‌ تو از آن‌ منند.»  ۴  و پادشاه‌ اسرائیل‌ در جواب‌ گفت‌: «ای‌ آقایم‌ پادشاه‌! موافق‌ کلام‌ تو، من‌ و هر چه‌ دارم‌ از آن‌ تو هستیم‌.»  ۵  و رسولان‌ بار دیگر آمده‌، گفتند: «بَنْهَدَد چنین‌ امر فرموده‌، می‌گوید: به‌ درستی‌ که‌ من‌ نزد تو فرستاده‌، گفتم‌ که‌ نقره‌ و طلا و زنان‌ و پسران‌ خود را به‌ من‌ بدهی‌.  ۶  پس‌ فردا قریب‌ به‌ این‌ وقت‌، بندگان‌ خود را نزد تو می‌فرستم‌ تا خانه‌ تو را و خانه‌ بندگانت‌ را جستجو نمایند و هر چه‌ در نظر تو پسندیده‌ است‌ به‌ دست‌ خود گرفته‌، خواهند بُرد.»
۷  آنگاه‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ تمامی‌ مشایخ‌ زمین‌ را خوانده‌، گفت‌: «بفهمید و ببینید که‌ این‌ مرد چگونه‌بدی‌ را می‌اندیشد، زیرا که‌ چون‌ به‌ جهت‌ زنان‌ و پسرانم‌ و نقره‌ و طلایم‌ فرستاده‌ بود، او را انکار نکردم‌.»  ۸  آنگاه‌ جمیع‌ مشایخ‌ و تمامی‌ قوم‌ وی‌ را گفتند: «او را مشنو و قبول‌ منما.»  ۹  پس‌ به‌ رسولان‌ بَنْهَدَد گفت‌: «به‌ آقایم‌، پادشاه‌ بگویید: هر چه‌ بار اول‌ به‌ بنده‌ خود فرستادی‌ بجا خواهم‌ آورد؛ اما این‌ کار را نمی‌توانم‌ کرد.» پس‌ رسولان‌ مراجعت‌ کرده‌، جواب‌ را به‌ او رسانیدند.  ۱۰  آنگاه‌ بَنْهَدَد نزد وی‌ فرستاده‌، گفت‌: «خدایان‌، مثل‌ این‌ بلکه‌ زیاده‌ از این‌ به‌ من‌ عمل‌ نمایند اگر گَردِ سامره‌ کفایت‌ مشتهای‌ همه‌ مخلوقی‌ را که‌ همراه‌ من‌ باشند بکند.»  ۱۱  و پادشاه‌ اسرائیل‌ در جواب‌ گفت‌: «وی‌ را بگویید: آنکه‌ اسلحه‌ می‌پوشد، مثل‌ آنکه‌ می‌گشاید فخر نکند.»  ۱۲  و چون‌ این‌ جواب‌ را شنید در حالی‌ که‌ او و پادشاهان‌ در خیمه‌ها میگساری‌ می‌نمودند، به‌ بندگان‌ خود گفت‌: «صف‌آرایی‌ بنمایید.» پس‌ در برابر شهر صف‌آرایی‌ نمودند.

پیروزی‌ اخاب‌
۱۳  و اینک‌ نبی‌ای‌ نزد اَخاب‌ ، پادشاه‌ اسرائیل‌ آمده‌، گفت‌: « خداوند  چنین‌ می‌گوید: آیا این‌ گروه‌ عظیم‌ را می‌بینی‌؟ همانا من‌ امروز آن‌ را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ می‌نمایم‌ تا بدانی‌ که‌ من‌ یهُوَه‌ هستم‌.» ۱۴ اَخاب‌  گفت‌: «به‌ واسطه‌ که‌؟» او در جواب‌ گفت‌: « خداوند  می‌گوید به‌ واسطه‌ خادمانِ سرورانِ کشورها.» گفت‌: «کیست‌ که‌ جنگ‌ را شروع‌ کند؟» جواب‌ داد: «تو.»  ۱۵  پس‌ خادمانِ سرورانِ کشورها را سان‌ دید که‌ ایشان‌ دویست‌ و سی‌ و دو نفر بودند و بعد از ایشان‌، تمامی‌ قوم‌، یعنی‌ تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌ را سان‌ دید که‌ هفت‌ هزار نفر بودند.
۱۶  و در وقت‌ ظهر بیرون‌ رفتند و بَنْهَدَد با آن‌ پادشاهان‌ یعنی‌ آن‌ سی‌ و سه‌ پادشاه‌ که‌ مددکار او می‌بودند، در خیمه‌ها به‌ میگساری‌ مشغول‌ بودند. ۱۷  و خادمان‌ سروران‌ کشورها اول‌ بیرون‌ رفتند و بَنْهَدَد کسان‌ فرستاد و ایشان‌ او را خبر داده‌، گفتند که‌ «مردمان‌ از سامره‌ بیرون‌ می‌آیند.»  ۱۸  او گفت‌: «خواه‌ برای‌ صلح‌ بیرون‌ آمده‌ باشند، ایشان‌ را زنده‌ بگیرید، و خواه‌ به‌ جهت‌ جنگ‌ بیرون‌ آمده‌ باشند، ایشان‌ را زنده‌ بگیرید.»
۱۹  پس‌ ایشان‌ از شهر بیرون‌ آمدند، یعنی‌ خادمان‌ سروران‌ کشورها و لشکری‌ که‌ در عقب‌ ایشان‌ بود.  ۲۰  هر کس‌ از ایشان‌ حریف‌ خود را کشت‌ و اَرامیان‌ فرار کردند و اسرائیلیان‌ ایشان‌ را تعاقب‌ نمودند و بَنْهَدَد پادشاه‌ اَرام‌ بر اسب‌ سوار شده‌، با چند سوار رهایی‌ یافتند.  ۲۱  و پادشاه‌ اسرائیل‌ بیرون‌ رفته‌، سواران‌ و ارابه‌ها را شکست‌ داد، و اَرامیان‌ را به‌ کشتار عظیمی‌ کشت‌.
۲۲  و آن‌ نبی‌ نزد پادشاه‌ اسرائیل‌ آمده‌، وی‌ را گفت‌: «برو و خویشتن‌ را قوی‌ ساز و متوجه‌ شده‌، ببین‌ که‌ چه‌ می‌کنی‌ زیرا که‌ در وقت‌ تحویل‌ سال‌، پادشاه‌ اَرام‌ بر تو خواهد برآمد.»
۲۳  و بندگان‌ پادشاه‌ اَرام‌، وی‌ را گفتند: «خدایانِ ایشان‌ خدایانِ کوهها می‌باشند و از این‌ سبب‌ بر ما غالب‌ آمدند؛ اما اگر با ایشان‌ در همواری‌ جنگ‌ نماییم‌، هر آینه‌ بر ایشان‌ غالب‌ خواهیم‌ آمد.  ۲۴  پس‌ به‌ اینطور عمل‌ نما که‌ هر یک‌ از پادشاهان‌ را ازجای‌ خود عزل‌ کرده‌، به‌ جای‌ ایشان‌ سرداران‌ بگذار.  ۲۵  و تو لشکری‌ را مثل‌ لشکری‌ که‌ از تو تلف‌ شده‌ است‌، اسب‌ به‌ جای‌ اسب‌ و ارابه‌ به‌ جای‌ ارابه‌ برای‌ خود بشمار تا با ایشان‌ در همواری‌ جنگ‌ نماییم‌ و البته‌ بر ایشان‌ غالب‌ خواهیم‌ آمد.» پس‌ سخن‌ ایشان‌ رااجابت‌ نموده‌، به‌ همین‌ طور عمل‌ نمود.
۲۶  و در وقت‌ تحویل‌ سال‌، بَنْهَدَد اَرامیان‌ را سان‌ دیده‌، به‌ اَفیق‌ برآمد تا با اسرائیل‌ جنگ‌ نماید.  ۲۷  و بنی‌اسرائیل‌ را سان‌ دیده‌، زاد دادند و به‌ مقابله‌ ایشان‌ رفتند و بنی‌اسرائیل‌ در برابر ایشان‌ مثل‌ دو گله‌ کوچکِ بزغاله‌ اُردو زدند، اما اَرامیان‌ زمین‌ را پر کردند.  ۲۸  و آن‌ مرد خدا نزدیک‌ آمده‌، پادشاه‌ اسرائیل‌ را خطاب‌ کرده‌، گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: چونکه‌ اَرامیان‌ می‌گویند که‌ یهُوَه‌ خدای‌ کوههاست‌ و خدای‌ وادیها نیست‌، لهذا تمام‌ این‌ گروه‌ عظیم‌ را به‌ دست‌ تو تسلیم‌ خواهم‌ نمود تا بدانید که‌ من‌ یهُوَه‌ هستم‌.»  ۲۹  و اینان‌ در مقابل‌ آنان‌، هفت‌ روز اردو زدند و در روز هفتم‌ جنگ‌ با هم‌ پیوستند و بنی‌اسرائیل‌ صد هزار پیاده‌ اَرامیان‌ را در یک‌ روز کشتند.  ۳۰  و باقی‌ ماندگان‌ به‌ شهر اَفیق‌ فرار کردند و حصار بر بیست‌ و هفت‌ هزار نفر از باقی‌ماندگان‌ افتاد.و بَنْهَدَد فرار کرده‌، در شهر به‌ اطاق‌ اندرونی‌ درآمد.  ۳۱  و بندگانش‌ وی‌ را گفتند: «همانا شنیده‌ایم‌ که‌ پادشاهانِ خاندانِ اسرائیل‌، پادشاهان‌ حلیم‌ می‌باشند، پس‌ بر کمر خود پلاس‌ و بر سر خود ریسمانها ببندیم‌ و نزد پادشاه‌ اسرائیل‌ بیرون‌ رویم‌ شاید که‌ جان‌ تو را زنده‌ نگاه‌ دارد.»  ۳۲  و پلاس‌ بر کمرهای‌ خود و ریسمانها بر سر خود بسته‌، نزد پادشاه‌ اسرائیل‌ آمده‌، گفتند: «بنده‌ تو، بَنْهَدَد می‌گوید: تمنّا اینکه‌ جانم‌ زنده‌ بماند.» او جواب‌ داد: «آیا او تا حال‌ زنده‌ است‌؟ او برادر من‌ می‌باشد.»  ۳۳  پس‌ آن‌ مردان‌ تَفَأُل‌ نموده‌، آن‌ را به‌ زودی‌ از دهان‌ وی‌ گرفتند و گفتند: «برادر تو بَنْهَدَد!» پس‌ او گفت‌: «بروید و او را بیاورید.» و چون‌ بَنْهَدَد نزد او بیرون‌ آمد، او را بر ارابه‌ خود سوار کرد.  ۳۴  و (بَنْهَدَد) وی‌ را گفت‌:«شهرهایی‌ را که‌ پدر من‌ از پدر تو گرفت‌، پس‌ می‌دهم‌ و برای‌ خود در دمشق‌ کوچه‌ها بساز، چنانکه‌ پدر من‌ در سامره‌ ساخت‌.» (در جواب‌ گفت‌): «من‌ تو را به‌ این‌ عهد رها می‌کنم‌.» پس‌ با او عهد بست‌ و او را رها کرد.

توبیخ‌ شدن‌ اخاب‌
۳۵  و مردی‌ از پسران‌ انبیا به‌ فرمان‌  خداوند  به‌ رفیق‌ خود گفت‌: «مرا بزن‌.» اما آن‌ مرد از زدنش‌ ابا نمود.  ۳۶  و او وی‌ را گفت‌: «چونکه‌ آواز  خداوند را نشنیدی‌، همانا چون‌ از نزد من‌ بروی‌ شیری‌ تو را خواهد کشت‌.» پس‌ چون‌ از نزد وی‌ رفته‌ بود، شیری‌ او را یافته‌، کشت‌.  ۳۷  و او شخصی‌ دیگر را پیدا کرده‌، گفت‌: «مرا بزن‌.» و آن‌ مرد او را ضربتی‌ زده‌، مجروح‌ ساخت‌.  ۳۸  پس‌ آن‌ نبی‌ رفته‌، به‌ سر راه‌ منتظر پادشاه‌ ایستاد، و عصابه‌ خود را بر چشمان‌ خود کشیده‌، خویشتن‌ را متنکّر نمود. ۳۹ و چون‌ پادشاه‌ درگذر می‌بود، او به‌ پادشاه‌ ندا در داد و گفت‌ که‌ «بنده‌ تو به‌ میان‌ جنگ‌ رفت‌ و  اینک‌ شخصی‌ میل‌ کرده‌، کسی‌ را نزد من‌ آورد و گفت‌: این‌ مرد را نگاه‌ دار و اگر مفقود شود جان‌ تو به‌ عوض‌ جان‌ او خواهد بود یا یک‌ وزنه‌ نقره‌ خواهی‌ داد.  ۴۰  و چون‌ بنده‌ تو اینجا و آنجا مشغول‌ می‌بود، او غایب‌ شد.» پس‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ وی‌ را گفت‌: «حکم‌ تو چنین‌ است‌. خودت‌ فتوی‌' دادی‌.» ۴۱  پس‌ به‌ زودی‌ عصابه‌ را از چشمان‌ خود برداشت‌ و پادشاه‌ اسرائیل‌ او را شناخت‌ که‌ یکی‌ از انبیاست‌.  ۴۲  او وی‌ را گفت‌: « خداوند  چنین‌ می‌گوید: چون‌ تو مردی‌ را که‌ من‌ به‌ هلاکت‌ سپرده‌ بودم‌ از دست‌ خود رها کردی‌، جان‌ تو به‌ عوض‌جان‌ او و قوم‌ تو به‌ عوض‌ قوم‌ او خواهند بود.» ۴۳ پس‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ پریشان‌ حال‌ و مغموم‌ شده‌، به‌ خانه‌ خود رفت‌ و به‌ سامره‌ داخل‌ شد.

تاکستان‌ نابوت‌
۲۱     و بعد از این‌ امور، واقع‌ شد که‌ نابوت‌یزْرَعِیلی‌، تاکستانی‌ در یزْرَعِیل‌ به‌ پهلوی‌ قصر اَخاب‌ ، پادشاه‌ سامره‌، داشت‌.  ۲  و اَخاب‌ ، نابوت‌ را خطاب‌ کرده‌، گفت‌: «تاکستان‌ خود را به‌ من‌ بده‌ تا باغِ سبزی‌ کاری‌، برای‌ من‌ بشود زیرا نزدیک‌ خانه‌ من‌ است‌، و به‌ عوض‌ آن‌ تاکستانی‌ نیکوتر از آن‌ به‌ تو خواهم‌ داد، یا اگر در نظرت‌ پسند آید قیمتش‌ را نقره‌ خواهم‌ داد.» ۳ نابوت‌ به‌ اَخاب‌  گفت‌: «حاشا بر من‌ از  خداوند که‌ ارث‌ اجداد خود را به‌ تو بدهم‌.»  ۴  پس‌ اَخاب‌ به‌ سبب‌ سخنی‌ که‌ نابوت‌ یزْرَعِیلی‌ به‌ او گفته‌ بود، پریشان‌ حال‌ و مغموم‌ شده‌، به‌ خانه‌ خود رفت‌ زیرا گفته‌ بود: «ارث‌ اجداد خود را به‌ تو نخواهم‌ داد.» و بر بستر خود دراز شده‌، رویش‌ را برگردانید و طعام‌ نخورد.
۵  و زنش‌، ایزابل‌ نزد وی‌ آمده‌، وی‌ را گفت‌: «روح‌ تو چرا پریشان‌ است‌ که‌ طعام‌ نمی‌خوری‌؟»  ۶  او وی‌ را گفت‌: «از این‌ جهت‌ که‌ نابوت‌ یزْرَعِیلی‌ را خطاب‌ کرده‌، گفتم‌: تاکستان‌ خود را به‌ نقره‌ به‌ من‌ بده‌ یا اگر بخواهی‌ به‌ عوض‌ آن‌، تاکستان‌ دیگری‌ به‌ تو خواهم‌ داد، و او جواب‌ داد که‌ تاکستان‌ خود را به‌ تو نمی‌دهم‌.»  ۷  زنش‌ ایزابل‌ به‌ او گفت‌: «آیا تو الا´ن‌ بر اسرائیل‌ سلطنت‌ می‌کنی‌؟ برخیز و غذا بخور و دلت‌ خوش‌ باشد. من‌ تاکستان‌ نابوت‌ یزْرَعِیلی‌ را به‌ تو خواهم‌ داد.»
۸  آنگاه‌ مکتوبی‌ به‌ اسم‌ اَخاب‌  نوشته‌، آن‌ را به‌ مهر او مختوم‌ ساخت‌ و مکتوب‌ را نزد مشایخ‌ و نجبایی‌ که‌ با نابوت‌ در شهرش‌ ساکن‌ بودند، فرستاد.  ۹  و در مکتوب‌ بدین‌ مضمون‌ نوشت‌: «به‌ روزه‌ اعلان‌ کنید و نابوت‌ را به‌ صدر قوم‌ بنشانید. ۱۰  و دو نفر از بنی‌بلّیعال‌ را پیش‌ او وا دارید که‌ بر او شهادت‌ داده‌، بگویند که‌ تو خدا و پادشاه‌ را کفر گفته‌ای‌. پس‌ او را بیرون‌ کشیده‌، سنگسار کنید تا بمیرد.»  ۱۱  پس‌ اهل‌ شهرش‌، یعنی‌ مشایخ‌ و نجبایی‌ که‌ در شهر وی‌ ساکن‌ بودند، موافق‌ پیغامی‌ که‌ ایزابل‌ نزد ایشان‌ فرستاده‌، و بر حسب‌ مضمون‌ مکتوبی‌ که‌ نزد ایشان‌ ارسال‌ کرده‌ بود، به‌ عمل‌ آوردند.  ۱۲  و به‌ روزه‌ اعلان‌ کرده‌، نابوت‌ را در صدر قوم‌ نشانیدند.  ۱۳  و دو نفر از بنی‌بلّیعال‌ درآمده‌، پیش‌ وی‌ نشستند و آن‌ مردان‌ بلّیعال‌ به‌ حضور قوم‌ بر نابوت‌ شهادت‌ داده‌، گفتند که‌ «نابوت‌ بر خدا و پادشاه‌ کفر گفته‌ است‌»، و او را از شهر بیرون‌ کشیده‌، وی‌ را سنگسار کردند تا بمُرد. ۱۴  و نزد ایزابل‌ فرستاده‌، گفتند که‌ نابوت‌ سنگسار شده‌ و مرده‌ است‌.
۱۵  و چون‌ ایزابل‌ شنید که‌ نابوت‌ سنگسار شده‌، و مرده‌ است‌، ایزابل‌ به‌ اَخاب‌  گفت‌: «برخیز و تاکستان‌ نابوت‌ یزْرَعِیل‌ را که‌ او نخواست‌ آن‌ را به‌ تو به‌ نقره‌ بدهد، متصرّف‌ شو، زیرا که‌ نابوت‌ زنده‌ نیست‌ بلکه‌ مرده‌ است‌.»  ۱۶  و چون‌ اَخاب‌ شنید که‌ نابوت‌ مرده‌ است‌، اَخاب‌  برخاسته‌، به‌ جهت‌ تصرّف‌ تاکستانِ نابوت‌ یزْرَعِیلی‌ فرود آمد.
۱۷  و کلام‌  خداوند  نزد ایلیای‌ تِشْبی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:  ۱۸  «برخیز و برای‌ ملاقات‌ اَخاب‌ ، پادشاه‌ اسرائیل‌ که‌ در سامره‌ است‌، فرود شو. اینک‌ او درتاکستان‌ نابوت‌ است‌ که‌ به‌ آنجا فرود شد تا آن‌ را متصرّف‌ شود.  ۱۹  و او را خطاب‌ کرده‌، بگو خداوند  چنین‌ می‌گوید: آیا هم‌ قتل‌ نمودی‌ و هم‌ متصرّف‌ شدی‌؟ و باز او را خطاب‌ کرده‌، بگو خداوند  چنین‌ می‌گوید: در جایی‌ که‌ سگان‌ خون‌ نابوت‌ را لیسیدند، سگان‌ خون‌ تو را نیز خواهند لیسید.»
۲۰  اَخاب‌  به‌ ایلیا گفت‌: «ای‌ دشمن‌ من‌، آیا مرا یافتی‌؟» او جواب‌ داد: «بلی‌ تو را یافتم‌ زیرا تو خود را فروخته‌ای‌ تا آنچه‌ در نظر  خداوند  بد است‌، بجا آوری‌.  ۲۱  اینک‌ من‌ بر تو بلا آورده‌، تو را بالکلّ هلاک‌ خواهم‌ ساخت‌، و از اَخاب‌  هر مرد را خواه‌ محبوس‌ و خواه‌ آزاد در اسرائیل‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌.  ۲۲  و خاندان‌ تو را مثل‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ بن‌نباط‌ و مانند خاندان‌ بَعْشا ابن‌ اَخِیا خواهم‌ ساخت‌ به‌ سبب‌ اینکه‌ خشم‌ مرا به‌ هیجان‌ آورده‌، و اسرائیل‌ را مرتکب‌ گناه‌ ساخته‌ای‌.»  ۲۳  و درباره‌ ایزابل‌ نیز  خداوند  تکلم‌ نموده‌، گفت‌: «سگانْ ایزابل‌ را نزد حصار یزْرَعِیل‌ خواهند خورد.  ۲۴  هر که‌ را از کسان‌ اَخاب‌  در شهر بمیرد، سگان‌ بخورند و هر که‌ را در صحرا بمیرد، مرغان‌ هوا بخورند.»
۲۵  و کسی‌ نبود مثل‌ اَخاب‌  که‌ خویشتن‌ را برای‌ بجا آوردن‌ آنچه‌ در نظر  خداوند  بد است‌ فروخت‌، و زنش‌ ایزابل‌ او را اغوا نمود.  ۲۶  و در پیروی‌ بتها رجاسات‌ بسیار می‌نمود، برحسب‌ آنچه‌ اموریانی‌ که‌  خداوند  ایشان‌ را از حضور بنی‌اسرائیل‌ اخراج‌ نموده‌ بود، می‌کردند.
۲۷  و چون‌ اَخاب‌  این‌ سخنان‌ را شنید، جامه‌ خود را چاک‌ زده‌، پلاس‌ در بر کرد و روزه‌ گرفته‌،بر پلاس‌ خوابید و به‌ سکوت‌ راه‌ می‌رفت‌. ۲۸ آنگاه‌ کلام‌  خداوند  بر ایلیای‌ تِشْبی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:  ۲۹  «آیا اَخاب‌  را دیدی‌ چگونه‌ به‌ حضور من‌ متواضع‌ شده‌ است‌؟ پس‌ از این‌ جهت‌ که‌ در حضور من‌ تواضع‌ می‌نماید، این‌ بلا را در ایام‌ وی‌ نمی‌آورم‌، لیکن‌ در ایام‌ پسرش‌، این‌ بلا را بر خاندانش‌ عارض‌ خواهم‌ گردانید.»

نبوت‌ میکایا بضد اخاب‌
۲۲     و سه‌ سال‌ گذشت‌ که‌ در میان‌ اَرام‌ و اسرائیل‌ جنگ‌ نبود.  ۲  و در سال‌ سوم‌، یهُوْشافاط‌، پادشاه‌ یهودا نزد پادشاه‌ اسرائیل‌ فرود آمد.  ۳  و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ خادمان‌ خود گفت‌: «آیا نمی‌دانید که‌ راموت‌ جِلْعاد از آن‌ ماست‌ و ما از گرفتنش‌ از دست‌ پادشاه‌ اَرام‌ غافل‌ می‌باشیم‌؟» ۴  پس‌ به‌ یهُوْشافاط‌ گفت‌: «آیا همراه‌ من‌ به‌ راموت‌ جِلْعاد برای‌ جنگ‌ خواهی‌ آمد؟» و یهُوْشافاط‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ را جواب‌ داد که‌ «من‌، چون‌ تو و قوم‌ من‌، چون‌ قوم‌ تو و سواران‌ من‌، چون‌ سواران‌ تو می‌باشند.»
۵  و یهُوْشافاط‌ به‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ گفت‌: «تمنّا اینکه‌ امروز از کلام‌  خداوند  مسألت‌ نمایی‌.»  ۶  و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ قدر چهارصد نفر از انبیا جمع‌ کرده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «آیا به‌ راموت‌ جِلْعاد برای‌ جنگ‌ بروم‌ یا باز ایستم‌؟» ایشان‌ گفتند: «برآی‌ و خداوند آن‌ را به‌ دست‌ پادشاه‌ تسلیم‌ خواهد نمود.»  ۷  اما یهُوْشافاط‌ گفت‌: «آیا در اینجا غیر از اینها نبی‌  خداوند  نیست‌ تا از او سؤال‌ نماییم‌؟»  ۸ و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ یهُوْشافاط‌ گفت‌: «یک‌ مرد دیگر، یعنی‌ مْیکایا ابن‌ یمْلَه‌ هست‌ که‌ به‌ واسطه‌ اواز  خداوند  مسألت‌ توان‌ کرد. لیکن‌ من‌ از او نفرت‌ دارم‌ زیرا که‌ درباره‌ من‌ به‌ نیکویی‌ نبوت‌ نمی‌کند، بلکه‌ به‌ بدی‌.» و یهُوْشافاط‌ گفت‌: «پادشاه‌ چنین‌ نگوید.»  ۹  پس‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ یکی‌ از خواجه‌ سرایان‌ خود را خوانده‌، گفت‌: «مْیکایا ابن‌ یمْلَه‌ را به‌ زودی‌ حاضر کن‌.»  ۱۰  و پادشاه‌ اسرائیل‌ و یهُوْشافاط‌، پادشاه‌ یهودا، هر یکی‌ لباس‌ خود را پوشیده‌، بر کرسی‌ خود در جای‌ وسیع‌، نزد دهنه‌ دروازه‌ سامره‌ نشسته‌ بودند، و جمیع‌ انبیا به‌ حضور ایشان‌ نبوّت‌ می‌کردند.  ۱۱  و صِدْقیا ابن‌ کَنَعْنَه‌ شاخهای‌ آهنین‌ برای‌ خود ساخته‌، گفت‌: « خداوند  چنین‌ می‌گوید: اَرامیان‌ را به‌ اینها خواهی‌ زد تا تلف‌ شوند.»  ۱۲  و جمیع‌ انبیا نبوت‌ کرده‌، چنین‌ می‌گفتند: «به‌ راموت‌ جِلْعاد برآی‌ و فیروز شو زیرا  خداوند  آن‌ را به‌ دست‌ پادشاه‌ تسلیم‌ خواهد نمود.»
۱۳  و قاصدی‌ که‌ برای‌ طلبیدن‌ میکایا رفته‌ بود، او را خطاب‌ کرده‌، گفت‌: «اینک‌ انبیا به‌ یک‌ زبان‌ درباره‌ پادشاه‌ نیکو می‌گویند. پس‌ کلام‌ تو مثل‌ کلام‌ یکی‌ از ایشان‌ باشد و سخنی‌ نیکو بگو.» ۱۴ میکایا گفت‌: «به‌ حیات‌  خداوند  قسم‌ که‌ هر آنچه‌  خداوند  به‌ من‌ بگوید همان‌ را خواهم‌ گفت‌.»
۱۵  پس‌ چون‌ نزد پادشاه‌ رسید، پادشاه‌ وی‌ را گفت‌: «ای‌ میکایا، آیا به‌ راموت‌ جِلْعاد برای‌ جنگ‌ برویم‌ یا باز ایستیم‌.» او در جواب‌ وی‌ گفت‌: «برآی‌ و فیروز شو. و  خداوند  آن‌ را به‌ دست‌ پادشاه‌ تسلیم‌ خواهد کرد.»  ۱۶  پادشاه‌ وی‌ را گفت‌: «چند مرتبه‌ تو را قسم‌ بدهم‌ که‌ به‌ اسم‌ یهُوَه‌، غیر از آنچه‌ راست‌ است‌ به‌ من‌ نگویی‌؟» ۱۷ او گفت‌: «تمامی‌ اسرائیل‌ را مثل‌ گله‌ای‌ که‌ شبان‌ ندارد بر کوهها پراکنده‌ دیدم‌ و  خداوند گفت‌: اینها صاحب‌ ندارند، پس‌ هر کس‌ به‌ سلامتی‌ به‌ خانه‌ خود برگردد.»  ۱۸  و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ یهُوْشافاط‌ گفت‌: «آیا تو را نگفتم‌ که‌ درباره‌ من‌ به‌ نیکویی‌ نبوت‌ نمی‌کند بلکه‌ به‌ بدی‌؟»
۱۹  او گفت‌: «پس‌ کلام‌  خداوند  را بشنو: من‌ خداوند  را بر کرسی‌ خود نشسته‌ دیدم‌ و تمامی‌ لشکر آسمان‌ نزد وی‌ به‌ طرف‌ راست‌ و چپ‌ ایستاده‌ بودند.  ۲۰  و  خداوند  گفت‌: کیست‌ که‌ اَخاب‌  را اغوا نماید تا به‌ راموت‌ جِلْعاد برآمده‌، بیفتد. و یکی‌ به‌ اینطور سخن‌ راند و دیگری‌ به‌ آنطور تکلم‌ نمود.  ۲۱  و آن‌ روح‌ (پلید) بیرون‌ آمده‌، به‌ حضور  خداوند  بایستاد و گفت‌: من‌ او را اغوا می‌کنم‌.  ۲۲  و  خداوند  وی‌ را گفت‌: به‌ چه‌ چیز؟ او جواب‌ داد که‌ من‌ بیرون‌ می‌روم‌ و در دهان‌ جمیع‌ انبیایش‌ روح‌ کاذب‌ خواهم‌ بود. او گفت‌: وی‌ را اغوا خواهی‌ کرد و خواهی‌ توانست‌. پس‌ برو و چنین‌ بکن‌.  ۲۳  پس‌ الا´ن‌  خداوند  روحی‌ کاذب‌ در دهان‌ جمیع‌ این‌ انبیای‌ تو گذاشته‌ است‌ و خداوند  درباره‌ تو سخن‌ بد گفته‌ است‌.»
۲۴  آنگاه‌ صدقیا ابن‌ کَنَعْنَه‌ نزدیک‌ آمده‌، به‌ رخسار میکایا زد و گفت‌: «روح‌  خداوند  به‌ کدام‌ راه‌ از نزد من‌ به‌ سوی‌ تو رفت‌ تا به‌ تو سخن‌ گوید؟»  ۲۵  میکایا جواب‌ داد: «اینک‌ در روزی‌ که‌ به‌ حُجره‌ اندرونی‌ داخل‌ شده‌، خود را پنهان‌ کنی‌، آن‌ را خواهی‌ دید.»  ۲۶  و پادشاه‌ اسرائیل‌ گفت‌: «میکایا را بگیر و او را نزد آمون‌، حاکم‌ شهر و یوآش‌، پسر پادشاه‌ ببر.  ۲۷  و بگو پادشاه‌ چنین‌ می‌فرماید: این‌ شخص‌ را در زندان‌ بیندازید و او را به‌ نان‌ تنگی‌ و آب‌ تنگی‌ بپرورید تا من‌ به‌سلامتی‌ برگردم‌.»  ۲۸  میکایا گفت‌: «اگر فی‌الواقع‌ به‌ سلامتی‌ مراجعت‌ کنی‌،  خداوند  به‌ من‌ تکلم‌ ننموده‌ است‌.» و گفت‌: «ای‌ قوم‌ جمیعاً بشنوید.»

مرگ‌ اخاب‌
۲۹  و پادشاه‌ اسرائیل‌ و یهُوْشافاط‌، پادشاه‌ یهودا به‌ راموت‌ جِلْعاد برآمدند.  ۳۰  و پادشاه‌ اسرائیل‌ به‌ یهُوشافاط‌ گفت‌: «من‌ خود را مُتِنَکِّر ساخته‌، به‌ جنگ‌ می‌روم‌ و تو لباس‌ خود را بپوش‌.» پس‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ خود را مُتِنَکِر ساخته‌، به‌ جنگ‌ رفت‌.  ۳۱  و پادشاه‌ اَرام‌ سی‌ و دو سردار ارابه‌های‌ خود را امر کرده‌، گفت‌: «نه‌ با کوچک‌ و نه‌ با بزرگ‌، بلکه‌ با پادشاه‌ اسرائیل‌ فقط‌ جنگ‌ نمایید.»  ۳۲  و چون‌ سرداران‌ ارابه‌ها یهُوْشافاط‌ را دیدند، گفتند: «یقیناً این‌ پادشاه‌ اسرائیل‌ است‌.» پس‌ برگشتند تا با او جنگ‌ نمایند و یهُوْشافاط‌ فریاد برآورد.  ۳۳  و چون‌ سرداران‌ ارابه‌ها دیدند که‌ او پادشاه‌ اسرائیل‌ نیست‌، از تعاقب‌ او برگشتند.  ۳۴  اما کسی‌ کمان‌ خود را بدون‌ غرض‌ کشیده‌، پادشاه‌ اسرائیل‌ را میان‌ وصله‌های‌ زره‌ زد، و او به‌ ارابه‌ران‌ خود گفت‌: «دست‌ خود را بگردان‌ و مرا از لشکر بیرون‌ ببر زیرا که‌ مجروح‌ شدم‌.»  ۳۵  و در آن‌ روز جنگ‌ سخت‌ شد و پادشاه‌ را در ارابه‌اش‌ به‌ مقابل‌ اَرامیان‌ برپا می‌داشتند؛ و وقت‌ غروب‌ مرد و خون‌ زخمش‌ به‌ میان‌ ارابه‌ ریخت‌.  ۳۶  و هنگام‌ غروب‌ آفتاب‌ در لشکر ندا در داده‌، گفتند: «هر کس‌ به‌ شهر خود و هر کس‌ به‌ ولایت‌ خویش‌ برگردد.» ۳۷  و پادشاه‌ مرد و او را به‌ سامره‌ آوردند و پادشاه‌ را در سامره‌ دفن‌ کردند.  ۳۸  و ارابه‌ را در برکه‌ سامره‌ شستند و سگان‌ خونش‌ را لیسیدند و اسلحه‌ او را شستند، برحسب‌ کلامی‌ که‌  خداوند گفته‌ بود.  ۳۹  و بقیه‌ وقایع‌ اَخاب‌  و هر چه‌ او کرد و خانه‌ عاجی‌ که‌ ساخت‌ و تمامی‌ شهرهایی‌ که‌ بنا کـرد، آیا در کتاب‌ تواریـخ‌ ایام‌ پادشاهـان‌ اسرائیل‌ مکتوب‌ نیست‌.  ۴۰  پس‌ اَخاب‌  با اجداد خود خوابید و پسرش‌، اخزیا به‌ جایش‌ سلطنت‌ نمود.


یهوشافاط‌، پادشاه‌ یهودا
۴۱  و یهُوْشافاط‌ بن‌ آسا در سال‌ چهارم‌ اَخاب‌ ، پادشاه‌ اسرائیل‌ بر یهودا پادشاه‌ شد.  ۴۲  و یهُوْشافاط‌ سی‌ و پنج‌ ساله‌ بود که‌ آغاز سلطنت‌ نمود و بیست‌ و پنج‌ سال‌ در اورشلیم‌ سلطنت‌ کرد و اسم‌ مادرش‌ عَزُوبَه‌ دختر شِلْحی‌، بود.  ۴۳  و در تمامی‌ طریقهای‌ پدرش‌، آسا سلوک‌ نموده‌، از آنها تجاوز نمی‌نمود و آنچه‌ در نظر  خداوند راست‌ بود، بجا می‌آورد، مگر اینکه‌ مکانهای‌ بلند برداشته‌ نشد و قوم‌ در مکانهای‌ بلند قربانی‌ همی‌ گذرانیدند و بخور همی‌ سوزانیدند.  ۴۴  و یهُوْشافاط‌ با پادشاه‌ اسرائیل‌ صلح‌ کرد.
۴۵  و بقیه‌ وقایع‌ یهُوْشافاط‌ و تهوّری‌ که‌ نمود و جنگهایی‌ که‌ کرد، آیا در کتابِ تواریخِ ایامِ پادشاهانِ یهودا مکتوب‌ نیست‌؟  ۴۶  و بقیه‌ الواطی‌که‌ از ایام‌ پدرش‌، آسا باقی‌ مانده‌ بودند، آنها را از زمین‌ نابود ساخت‌.
۴۷  و در اَدُوم‌، پادشاهی‌ نبود، لیکن‌ وکیلی‌ پادشاهی‌ می‌کرد.  ۴۸  و یهُوْشافاط‌ کشتیهای‌ ترشیشی‌ ساخت‌ تا به‌ جهت‌ آوردن‌ طلا به‌ اُوفیر بروند، اما نرفتند زیرا کشتیها در عِصْیون‌ جابَر شکست‌.  ۴۹  آنگاه‌ اَخَزْیا ابن‌ اَخاب‌  به‌ یهُوْشافاط‌ گفت‌: «بگذار که‌ بندگان‌ من‌ با بندگان‌ تو در کشتیها بروند.» اما یهُوْشافاط‌ قبول‌ نکرد.  ۵۰  و یهُوْشافاط‌ با اجداد خود خوابید و با اجدادش‌ در شهر پدرش‌، داود دفن‌ شد و پسرش‌، یهُورام‌ در جایش‌ سلطنت‌ نمود.

اخزیا، پادشاه‌ اسرائیل‌
۵۱  و اَخَزْیا ابن‌ اَخاب‌  در سال‌ هفدهمِ یهُوْشافاط‌، پادشاه‌ یهودا بر اسرائیل‌ در سامره‌ پادشاه‌ شد، و دو سال‌ بر اسرائیل‌ پادشاهی‌ نمود. ۵۲  و آنچه‌ درنظر  خداوند  ناپسند بود، بجا می‌آورد و به‌ طریق‌ پدرش‌ و طریق‌ مادرش‌ و طریق‌ یرُبْعام‌ بن‌ نَباط‌ که‌ اسرائیل‌ را مرتکب‌ گناه‌ ساخته‌ بود، سلوک‌ می‌نمود.  ۵۳  و بعل‌ را خدمت‌ نموده‌، او را عبادت‌ کرد و بر حسب‌ هر چه‌ پدرش‌ عمل‌ نموده‌ بود، خشم‌ یهُوَه‌ خدای‌ اسرائیل‌ را به‌ هیجان‌ آورد.

0 نظرات:

ارسال یک نظر